امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#2
اینم قسمت دوم.


به شایان گفتم میشه یکم اب بهم بدید
-چشم حتما
نمی دونم چم شده بود.نمی تونستم نگاهمو از روی نگاهش بردارم.تودلم غوغایی به پا شده بود. شاید یه دل نه صد دل عاشقش شده بودم.من دختری نبودم که به راحتی عاشق بشم و از یه نفر خوشم بیاد.ولی اون زیاد به من نگاه نمیکرد.یعنی شاید نگاه شو ازم می دزدید.خیلی نگاش میکردم یه جوری  تابلو شده بودم.واسه همین سعی کردم حواسمو پرت کنم
به سهیل گفتم
-کی شام اماده میشه؟
-الان میارن
یه لحظه هم نمی تونستم به جز اون به چیز دیگه ای فکر کنم.چند دقیقه گذشت تا شامو اوردن.
توی تخت زیاد جا نبود که بتونیم راحت غذا بخوریم واسه همین منو مینا و شایان رفتیم یه تخت که روبرو همون تخت قبلی بود
وااای باید پیشش بشینم.شقایق خودتو کنترل کن.مگه تاحالا پسر ندیدی؟ولی این با همه فرق داشت باهمه پسرایی که تابحال تو زندگیم بودن
کنترلمو از دست داده بودم به زور یکم غذا خوردم
همینطور که نشسته بودیم شایان بلند شد گفت من میرم دستشویی
دستشویی یکم دور بود.منم به مینا گفتم
-بیا ماهم بریم
-باشه
شایان میرفت ماهم پشت سرش.از پشت هم جذاب بود.یه پسر با یه شلوار کتون مشکی و یه پیرن سفید و کفشای اسپرت مشکی
دلم می خواست بغلش کنم ببوسمش.اون رفت دستشویی اومد مینا هم که جلوتر رفته بود من به شایان گفتم
-ببخشید میشه کیف منو نگه دارید؟
-چرا نمیشه
رفتم اومدم گفتم خیلی ممنون
-خواهش میکنم
یه لحظه چش تو چش شدیم.یه حسی تو دلم میگفت بگو که دوسش داری ولی نمی تونستم
با هم قدم میزدیم نزدیکش می شدیم کم کم دستمو به دستش نزدیک می کردم ولی اون دستشو کرد تو جیبش یکم ناراحت شدم
وقتی رسیدیم عموم گفت
-خوب دیگه بریم
از هم خداحافظی کردیمو رفتیم وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودم سریع لباسامو عوض کردمو رو تختم دراز کشیدم.نمی تونستم از فکرش بیام بیرون.تا حالا یه همچین حسی رو تجربه نکرده بودم انقدر عاشقش شده بودم که تصمیم گرفتم فردا همه جریانو بهش بگم.ولی قبلش با مینا راجعش صحبت کنم.
صبح ساعت 10 بیدار شدمو به مینا زنگ زدم
-الو مینا سلام صبح به خیر
-سلام شقایق جون
-مینا وقت داری امروز ببینمت
-اره عزیزم
-نیم ساعت دیگه کافی شاپ......
-اوکی بای
-بای
رفتم سر کمدو یه مانتو قرمز و یه شلوار سفید و شال سفیدو کفشای سفیدمو یه کیف سفید برداشتمو اماده شدم و زدم بیرون
رسیدم کافی شاپ مینا زودتر اومده بود.توفکر این بودم که چجوری بهش بگم
-سلام میناجون
-سلام شقایق چقدر دیر اومدی
-تو زود اومدی من دیر نیومدم
-چی می خوری؟
-قهوه
قهورو اوردن و مشغول خوردن شدیم
-خوب بگو ببینم درمورد چی می خواستی صحبت کنی؟
-از کجا شروع کنم خب من....
-توچی؟
-یه جورایی عاشق شدم
-چیییییییییییی؟کی؟کجا؟
-هیسس اروم
خب توضیح بده از کی تاحالا؟عاشق کی شدی؟
-از دیشب
-تو که دیشب باما بودی اها نکنه عاشق....
حرفشو قطع کردم گفتم اره
-تو عاشق شایان شدی؟
-خب اره
-واقعا برات متاسفم
-چرا؟
-اون یه دختریو دوست داره قراره باهاش نامزد کنه ولی دختره زیاد علاقه ای بهش نداره
تو دلم انگار یه اتیشی روشن شد دلم می خواست می مردم و این حرفو نمی شنیدم.ازیه طرف اخه من واقعا عاشقش بودم از طرف دیگه وقتی اون یه نفر دیگرو دوست داشت نمی تونست بامن باشه.تا چند دیقه هیچی نگفتم
-شقایق حالت خوبه؟
-اره خوبم
-خب دختره که اونو نمی خواد فقط شایان اونو دوست داره
-وقتی اون عاشق دختر دیگه ایه حتما به کس دیگه ای حتی نگاه هم نمیکنه دیگه
-کی گفته؟شاید شایان از اون پسرایی نباشه که تو یه نگاه عاشق شه.بعدشم از کجا میدونی اون عاشق تو نشده؟می خوای به سهیل بگم باهاش صحبت کنه؟
-نه نه نه اصلا این کارو نکن.اگه اون عاشقم شده باشه میاد دنبالم
-باشه خودت میدونی.حالا هم بیا بریم دیگه فکرای خوب بکن تا اتفاقای خوب بیفته
-باشه بریم.فعلا بای
-هر اتفاقی افتاد به من خبر بده بابای.
-باشه برو دیگه
پاسخ
 سپاس شده توسط ساچلين ، ♥h@di$♥ ، ♣♦♠l♥k♠♦♣ ، رونیکاا ، S*A*H*A*R ، FurY ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، Sepehr.. ، hanieyh ، ღ ツ setareh ツ ღ ، tida 2 ، ★~Ѕдула~★ ، Mahish ، ÅⅆℬⅈnA ، elena.sadr ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، rana m ، L²evi ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death ، پری خانم ، мoвιɴα т


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 19-10-2013، 19:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان