07-06-2012، 17:24
آه امشب چقدر دلتنگم . دلتنگ کودکیهایم. دلتنگ سرخوشیهایم ودلتنگ بازیهای شیرینی که هیچکس ازآنها گله نمیکرد وامروز خودرابزرگ می بینم چراکه کودک نیستم وهیچ دلخوشی ندارم واگر باشادمانی بازی کنم ازمن گله می کنند که چرا کودکی میکنی درکودکی هرکسی رامی توانستم دوست بدارم وبه آغوشش پناه آورم ولی حالا که درتنهایی کسی رادوست می دارم اوراهم نمی توانم داشته باشم چراکه منعم میکنند که مگر کودکی؟ نمیدانی نباید دوستش بداری؟ ومن ساکت وبی صدا فقط محکومم که تقدیرم را قبول کنم .
ببین چه سردوبی صدا" ببین چه صاف وساده ام" گلی که دوست داشتم " به دست باد داده ام !!!!
ببین چه سردوبی صدا" ببین چه صاف وساده ام" گلی که دوست داشتم " به دست باد داده ام !!!!