به صدایت معتاد شده بودم...
رفتی !!!!
حالا هرروز "خاطره" تزریق میکنم!
حکایت من وتو حکایت سلطان است و رعیت
حکایت سلطان ظالمی که سالهاست برمن حکومت میکند باج و خراج میستاند اما حتی مرا نمیبیند
ومن شبها با داستانهای هزارویک شب که شاهزاده عاشق دخترک زیبای رعیت می شود بخواب میروم به امید اینکه شاید روزی نگاه سلطان به من بیافتد و یک دل نه صددل عاشقم شود
تونمیدانی که دلم
حکایت سلطان ظالمی که سالهاست برمن حکومت میکند باج و خراج میستاند اما حتی مرا نمیبیند
ومن شبها با داستانهای هزارویک شب که شاهزاده عاشق دخترک زیبای رعیت می شود بخواب میروم به امید اینکه شاید روزی نگاه سلطان به من بیافتد و یک دل نه صددل عاشقم شود
تونمیدانی که دلم
چقدرتورامیخواهد
امروز ازخستگیهایم ازدرد نهفته درقلبم برایت گفتم، اشکها ریختم
وتو گوش سپردی
عاشقانه نگاهم کردی
تمام غمهایم را لبخند زدی
کنارم نشستی و آهسته شانه هایم را درآغوش کشیدی
وگفتی عشقم تمام دردهایت رامیفهمم من که دیگردرکنارت هستم پس همه رابخاطرمن ببخش
ومن میمانم سرگردان میان عشق و نفرت اما میدانم که باید توراانتخاب کنم
وتو گوش سپردی
عاشقانه نگاهم کردی
تمام غمهایم را لبخند زدی
کنارم نشستی و آهسته شانه هایم را درآغوش کشیدی
وگفتی عشقم تمام دردهایت رامیفهمم من که دیگردرکنارت هستم پس همه رابخاطرمن ببخش
ومن میمانم سرگردان میان عشق و نفرت اما میدانم که باید توراانتخاب کنم
خواستنت سرریز کرده است
هرچه مینویسم کمترکه نمیشود هیچ
بی قرارترم میکند...
من با این دل عاشق چه کنم؟؟
هرچه مینویسم کمترکه نمیشود هیچ
بی قرارترم میکند...
من با این دل عاشق چه کنم؟؟
لعنت به سکوت
که فاصله ای شده است عمیق میان من و تو
بیا و لب بگشا
این د
ل دوریت را بیش از این طاقت ندارد