05-11-2013، 20:16
دقیقاعزیزم باهات موافقم یه شب تقریباساعت ۷بوداینطورایادم رفته بودیه چیزی روازمغازه ی سرمیدونمون بگیرم اومدم ازیه کوچه برم که مثلاتاریک باشه کسی نبینتم بعدش یه چندتاماشین بوق زدن منم ترسیدم یه پیرمرده داشت میومدردمیشدگفتم برم بهش بگم شایدرتاسرکوچه باهام بیادتاخواستم یکم برم جلوبهم تیکه انداخت هیچی دیگه منم پشیمون شدم ازاین که اصلاازخونه اومدم بیرون