08-11-2013، 23:18
يه شب ديدم اونور خيابون يه هيئت داره غذا نذري ميده
يه نگا به ماشينا انداختم ديدم کمترين ماشين 206 بيخيال شدم به راهم ادامه دادم چند
قدمي نرفته بودم که ديدم يه پيرزن 70 80 ساله داره از آشغالا اون کارتوناشو جمع ميکنه ميندازه تو کيسش
منم داشتم نگا ميکردم خواست که کيسرو ورداره رفتم جلو بش گفتم مادر اونجا دارن غذا نذري ميدن چرا نميري شما هم يدونه بگيري
برگشت نيگام کرد
و گفت :
اون غذا برا گشنه هاست من سيرم...
بعد اون کيسه به اون سنگيني برداشتو به راهش ادامه داد
تا نيم ساعت از جام نتونستم تکون بخورم فقط داشتم به صفي که هر لحظه داشت بلندتر ميشد نگا ميکردم
يه نگا به ماشينا انداختم ديدم کمترين ماشين 206 بيخيال شدم به راهم ادامه دادم چند
قدمي نرفته بودم که ديدم يه پيرزن 70 80 ساله داره از آشغالا اون کارتوناشو جمع ميکنه ميندازه تو کيسش
منم داشتم نگا ميکردم خواست که کيسرو ورداره رفتم جلو بش گفتم مادر اونجا دارن غذا نذري ميدن چرا نميري شما هم يدونه بگيري
برگشت نيگام کرد
و گفت :
اون غذا برا گشنه هاست من سيرم...
بعد اون کيسه به اون سنگيني برداشتو به راهش ادامه داد
تا نيم ساعت از جام نتونستم تکون بخورم فقط داشتم به صفي که هر لحظه داشت بلندتر ميشد نگا ميکردم
