خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…
گاهی وسط خــــــــــیابان!!!
ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…
تمامـــــــــت میکنند

آماده ام...
همه چیز را برداشته ام
یک چمدان
یک آه و چند تکه لباس دریده....
می روم!
فقط به آن دیگری که آمد بگو
جا خوش نکند
که پهن نکرده باید جمع کند...!!!

نوازشگر خوبی نبودی
ســـــــــــفید شده
تار مویی را که قســــــــــــم خوردی با دنــــــــــــــــــیا عوضش نمیکنی…

فکر نکن که به پایت می نشینم…
بلند میشوم، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم…

میگفتند :سختی ها نمک زندگی است!!
امّا چرا کسی نفهمید!
“نمک”
برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست…
مزه “درد” میدهد…!!…

گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…
گاهی وسط خــــــــــیابان!!!
ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…
تمامـــــــــت میکنند
آماده ام...
همه چیز را برداشته ام
یک چمدان
یک آه و چند تکه لباس دریده....
می روم!
فقط به آن دیگری که آمد بگو
جا خوش نکند
که پهن نکرده باید جمع کند...!!!

نوازشگر خوبی نبودی
ســـــــــــفید شده
تار مویی را که قســــــــــــم خوردی با دنــــــــــــــــــیا عوضش نمیکنی…

فکر نکن که به پایت می نشینم…
بلند میشوم، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم…
میگفتند :سختی ها نمک زندگی است!!
امّا چرا کسی نفهمید!
“نمک”
برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست…
مزه “درد” میدهد…!!…

حال و روزم را گر تو بپرسی ، آرام نیست ...
درونم انقلابیون شاکی از وضیعت حاکم ...
گاه و بی گاه وجدانم شعار سر می دهد ...
گهگداری چشم هایم خون می بارند ...
غروب های جمعه بانگ " هق هق " از پشت بام احساسم می آید ...
و من ، در تظاهراتی نمادین با نیرو های برچسب خنده ...
سرکوب می کنم تمام محاربین وجودم را ...
می خندم ...
هنوز دیکتاتور این بدن منم ...
گوش هایم نباید بشوند ...
چشم هایم نبینند ...
قلبم نباید یاد کسی کند ...
سر در قلبم هم می نویسم آزادی احساس ...

درونم انقلابیون شاکی از وضیعت حاکم ...
گاه و بی گاه وجدانم شعار سر می دهد ...
گهگداری چشم هایم خون می بارند ...
غروب های جمعه بانگ " هق هق " از پشت بام احساسم می آید ...
و من ، در تظاهراتی نمادین با نیرو های برچسب خنده ...
سرکوب می کنم تمام محاربین وجودم را ...
می خندم ...
هنوز دیکتاتور این بدن منم ...
گوش هایم نباید بشوند ...
چشم هایم نبینند ...
قلبم نباید یاد کسی کند ...
سر در قلبم هم می نویسم آزادی احساس ...
