امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سیاوش

#6
آخه چرا من؟ توی زندگی تو یه عالمه دختر خوب هست.لیلی دایی فریدون! مژده عمه مهتاب! دخترای دانشگاهتون! همه شون دوستت دارن،همه شون حاضرن همه ی زندگیشونو بدن و تو دوستشون داشته باشی.
اما من می خوام همه زندگیمو بدم و تو دوستم داشته باشی. دل من تو رو می خواد. تو دختر عمو منصور و خاله پریچهری.از بچگی با هم بزرگ شدیم، بهتر از خودت می شناسمت. مامان و بابا هم مثل دخترشون دوستت دارن. من عاشق زودرنجی ها و لجبازیهاتم. اینو می فهمی؟
پریوش پوزخندی زد و گفت:
تو احساساتی شدی سیاوش. مطمئنم یکی دو سال دیگه وقتی دور و برت آدمای بیشتری دیدی از عشقت پشیمون میشی و به سلیقه ات می خندی.
سیاوش نگاه مصممش را به او دوخت و پرسید:
چرا باور نمی کنی که تو رو واسه ی آینده ام می خوام؟ واسه ی زندگیم، من می خوام با تو ازدواج کنم. از این واضحتر هم می شه حرف زد؟

اما من در سنی نیستم که بخوام به ازدواج فکر کنم.منو برگردون خونه،می خوام تنها باشم.
راجع به این موضوع فکر می کنی؟
نه. بهتره که تموم شده تلقیش کنی.
وقتی در مقابل در ورودی ویلا توقف کرد، رو به پریوش کرد وگفت:
حرفی که زدم از روی احساسات زود گذر جوونی نبود، من تصمیممو واسه ی آینده ام گرفته ام. اون قدر صبر می کنم تا تو راضی بشی. مطمئن باش دست از سرت بر نمی دارم. پس بهتره در موردش فکر کنی و جوابمو بدی.
پریوش با قاطعیت گفت:
من حرفی برای گفتن ندارم.

پریچهر با دیدن پریوش با تعجب پرسید:
پس چرا به این زودی برگشتی؟
و چون او را ناراحت دید سری تکان داد و باز پرسید:
باز هم قهر کردین؟
پریوش با پریشانی گفت:
راحتم بذار مامان.


به محض ورود سیاوش به خانه، پریمهر با دیدن چهره خسته و غمگینش پرسید:
چیزی شده عزیزم؟
با پریوش حرف زدم.
درباره ی چی؟
درباره آینده . گفتم که دوستش دارم، گفتم که می خوام باهاش ازدواج کنم، اما پریوش فکر می کنه که به سرم زده. مامان! اون از عشق می ترسه.داره طفره می ره.
فکر می کنی عاشقته و حرفی نمی زنه؟
من هیچی نمی دونم و همین بیشتر آزارم می ده. اگه یه جواب قطعی به من می داد تا تکلیفمو بدونم الان این حالو نداشتم.بین زمین و آسمان گیر کرده ام.
و بعد به او خیره شد و ادامه داد:
مامان! من بی نهایت دوستش دارم.
پریمهر لبخندی زد و دستش را روی پیشانی پسرش گذاشت و گفت:
سیاوش! عاشقی صبوری می طلبه، تحمل می خواد. باید برای رسیدن به خواسته ات تمام سختی ها رو تحمل کنی و بر مشکلات فائق بشی. تو باید به پریوش فرصت بدی. شاید اون هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده . باید صبور باشی و به اون فرصت فکر کردن بدی.
اگه منو دوست نداشته باشه چی؟
فکر نمی کنم اینطور باشه. پریوش همیشه روی تو حساب می کنه.شاید حرفات غافلگیرش کرده. توصیه ی مامانو بپذیر و صبور باش، خب؟
مگه چاره ی دیگه ای هم دارم؟
دوست ندارم این مساله باعث افت تحصیلیت بشه.
من که بچه نیستم مامانصبح روز بعد سر ساعت زیست، ستاره آرام به بازوی پریوش زد و پرسید:
چته؟ تو فکری!
پریوش در پاسخ گفت:
دیروز سیاوش به تو چیزی نگفت؟
نه. طوری شده؟
ستاره! سیاوش به من گفت که دوستم داره، گفت که می خواد با من ازدواج کنه.
ستاره با حیرت به او نگریست و پرسید:
سیاوش گفت؟
و او به علامت تصدیق سر تکان داد.
نمی تونم باور کنم. سیاوش هیچ وقت راجع به تو با من حرف نزده بود. ما همیشه حرفامونو به هم می گیم.
تو هم مثل من فکر می کنی که اون دچار یه عشق زود گذر شده؟
نه ... نه پریوش... سیاوش اهل این حرفا نیست. اگه حرفی بهت زده، مطمئن باش که هیچ وقت زیرش نمی زنه. تو چه جوابی دادی؟
گفتم حالا که هر دومون بچه ایم. گفتم دلم نمی خواد فکرمو با این مسائل مشغول کنم.
پریوش! تو سیاوشو دوست داری؟
نمی دونم ... نمی دونم ستاره، من همیشه اونو برادر خودم می دونستم.
حالا می خوای چه کار کنی؟ به سیاوش چی می گی؟
نمی دونم . من هیچ وقت به این موضوع فکر نکردم که دوستش دارم یا نه . می ترسم ستاره.
از چی؟
از عاشق شدن . فکر می کنم اگه عاشق بشم یه شکست خورده کامل می شم.
بس کن دختر جون! از بس رمان عشقی خوندی زده به سرت. ترس نداره که. من وقتی عاشق کامیار شدم فقط سیزده سالم بود.
سیاوش فوق العاده اس. از هر نظر ایده آله، اما نمی دونم چرا همه اش احساس می کنم که از انتخاب من پشیمون می شه.
تو هم خیلی خوبی. تازه از بچگی اسمتون روی هم بوده.
حرصم در میاد وقتی این جمله رو می شنوم. چرا باید دیگران به جای ما تصمیم بگیرن؟ من می خوام در انتخاب آزاد باشم . شایدم سیاوش تحت تاثیر حرف پدر مادرامون منو انتخاب کرده.
خودت سیاوشو که می شناسی. تا خودش چیزی رو نخواد و اراده نکنه کاری انجام نمی ده.سیاوش حرف هیچ کس رو گوش نمی ده. فقط به اونچه که فکر می کنه عمل می کنه.


پس از صرف ناهار و رفتن منصور، پریوش به سالن رفت و ضبط صوت را روشن کرد و باز هم در افکارش غرق شد. پریچهر پس از شستن ظروف ناهار از آشپزخانه خارج شد و با دیدن او گفت:
باز که درس خوندنو گذاشتی کنار . فکر کردم حرفای سیاوش...
پریوش اجازه نداد مادر حرفش را به پایان برساند، با عصبانیت از جا برخاست و گفت:
چرا هر چی سیاوش می گه باید همون باشه؟ مگه اون کیه؟ خسته شدم. همه اش می گین سیاوش اینو می گه ،سیاوش اونو می گه. چرا باید به من امر و نهی کنه؟ چرا باید هر چی می گه همونو انجام بدم؟
این حرفا چیه که تو می زنی؟ سیاوش اگه حرفی می زنه از سر دلسوزیه، صلاحتو می خواد.
هیچم اینطور نیست. اون فقط می خواد نشون بده که خیلی می دونه.
خب مگه همین طور نیست؟
نه... نه، من نمی خوام مثل کنیز ازش اطاعت کنم. اصلا زندگی من چه ربطی به اون داره؟ پریوش! خواهش می کنم خودتو کنترل کن.
پریچهر بازوی پریوش را گرفت و گفت:
پریوش چی به روز تو اومده؟ چرا باز بین تو و سیاوش شکر آب شده؟
راحتم بذار مامان.
نمی خوای با من حرف بزنی؟ نمی خوای بگی چی شده؟
هیچی نشده ، هیچی.
سیاوش چیزی بهت گفته؟
من نمی خوام اون آقا بالا سرم باشه. نمی خوام اون هر چی دلش می خواد بگه و من مجبور باشم ازش اطاعت کنم. مامان من می خوام به میل خودم زندگی کنم.
اون بیشتر از هر کس دیگه ای نگران توئه.
من این نگرانی رو نمی خوام.


ای دختر تنبل من! پاشو عزیزم. داره دیر می شه ها!
پریوش گفت:
سلام مامان.
سلام دخترم، حالت خوبه؟
خوبم مامان.
پاشو، بچه ها نیم ساعته اومدن، الان می ریم بیرون هوای خنک حالتو جا میاره.
جایی قراره بریم؟
امروز جمعه اس ، کجا قرار بود بریم؟
مامان من نمی خوام بیام.
آه عزیزم این چه حرفیه، همه ی بچه ها میان، اون وقت دختر من نباشه؟
من نمی خوام با سیاوش روبرو بشم.
تو که اینقدر کینه ای نبودی.
مامان خواهش می کنم بذار بمونم خونه.
نمی شه تنهایی بمونی خونه.
من می خوام تنها باشم.
پریچهر با عصبانیت از جا برخاست و گفت:
هیچ ربطی به من نداره. بهتره خودت منصور رو توجیه کنی.
پیمان چند ضربه به در زد و وارد اتاق شد با لحن شوخ همیشگی گفت:
ای تنبل! هنوز توی رختخوابی؟ دختر خجالت بکش. فکر کنم وقتی شوهر کردی شوهرت بره سرکار و برگرده تو هنوز توی رختخواب باشی.
پریوش لبخندی زد و گفت:
سلام.
سلام خانم. خواب بخیر!
پریوش پرسید:
مینا و پژمان رو هم آوردی؟
پیمان بله بلندی گفت و پرسید:
تو قصد نداری از رختخواب بیای بیرون؟ همه رو علاف خودت کردی ها.
من که به مامان گفتم نمیام.
برای چی؟
حوصله شو ندارم.
حوصله ی چی رو؟
حوصله ی بیرونو.
دروغ می گی.
خب نمی خوام سیاوشو ببینم.
می دونی ، سیاوش خیلی بیچاره اس که توی اخمو و بداخلاقو تحمل می کنه.
اما کسی ازش نخواسته که من تحمل نه.
این قدر تند نرو، با سر می خوری زمین!
من دوست ندارم مامان و بابا رو از خودم برنجونم.
پیمان با خوشحالی بوسه ای بر گونه ی او زد و گفت:
قربون خواهر خوبم بشم الهی. پس پاشو بریم پایین، پژمان کوچولوی من مرتب داره سراغ عمه شو می گیره، پاشو دیگه دل پژمان

رو که نمی تونی بشکنی

خانواده منصور آخرین نفراتی بودند که به جمع فامیل اضافه شدند و پس از آن جوانها کوهپیمایی را آغاز کردند.
پریوش سعی می کرد خود را با دیگران مشغول کند تا با سیاوش روبرو نشود و سیاوش نیز که این طور دید به جمع بهرام و نسرین و حمید و بهناز پیوست و با آنها مشغول صحبت شد.اردلان پسر بزرگ دایی فریدون که دوشادوش همسرش الهام حرکت می کرد، وقتی خستگی چند نفر را دید گفت:
خب بچه ها همین جا کافیه.
و همگی توقف کردند و صبحانه را همان جا خوردند.اما در این بین چهره غمگین دو نفر پریوش را متوجه خود کرد. اولی سیاوش بود که تنها در نقطه ای دورتر از سایرین ایستاده بود و نفر دوم اشکان پسر کوچک دایی فریدون بود که از مدتها همه به دیدن چهره ساکت و مغموم او عادت کرده بودند.
از دو سال پیش که آن تصادف وحشتناک رخ داد و منجر به وارد شدن شوک روحی به نامزدش پرستو و فوت مادر او شد، اشکان همیشه غرق در افکار خود و بی خبر از دنیای اطرافش بود. تمام وقتش را به پرستو اختصاص داده بود و سعی می کرد که او را به دنیای گذشته باز گرداند، اما پرستو مرده متحرکی بیش نبود.
پریوش به او نزدیک شد، کنارش نشست و گفت:
اشکان! خیلی تو فکری.
تویی پریوش؟
پرستو هیچ تغییری نکرده؟
اشکان با ناامیدی سری تکان داد و گفت:
هیچی ... هیچی ...
و بعد با حلقه اش بازی کرد و پرسید:
پریوش! چرا سیاوش ناراحته؟ من هیچ وقت این طوری ندیده بودمش.
نمی دونم.

توی چهره اش یه غمه، غم یه عاشق، من این نگاهو خیلی خوب می شناسم.
و سرش را زیر انداخت و ادامه داد:
باهاش لج نکن پریوش. بعدها حسرت این روزا رو می خوری. باهاش مهربون باش تا یه روزی مثل من افسوس نخوری. می بینی؟ من به بن بست رسیدم.
در همین لحظه پریماه به آنها نزدیک شد و دو لیوان چای به دستشان داد و از اشکان پرسید:
چرا عاطفه نیومده؟
اشکان پوزخندی زد و گفت:
عاطفه چهار ساله که از جمع فرار می کنه. هر جا که اردلان باشه اون نیست. بعد از ازدواج اردلان و الهام دیگه جلوی اون آفتابی نمی شه. اردلان از زور خوشی مست مسته، اون وقت دختر خاله بیچاره اش هنوز توی آتیش عشق یه طرفه اش دست و پا می زنه.

بار دیگر با فرمان اردلان، همه آماده ی بازگشت به پایین کوه شدند. در پایین کوه بهرام و حمید تور والیبال نصب کردند و از بقیه دعوت کردند تا بازی را شروع کنند. سیاوش به سوی پریمهر آمد و پرسید:
مامان توی ماشین بابا بالش هست؟ می خوام یه خرده بخوابم.
آره عزیزم هست.
پریچهر با کنجکاوی پرسید:
سیاوش جون، چرا می خوای بخوابی؟ بچه ها دارن بازی می کنن.
سیاوش بزحمت تبسمی کرد و گفت:
خاله جون، تا نزدیکای صبح بیدار بودم، نمی تونم چشامو باز نگه دارم.


سیاوش چشه؟ خیلی گرفته اس.
پریمهر لبخندی زد و گفت:
عاشقیه دیگه. چه می شه کرد.
پریچهر با تردید پرسید:
زیر سرش بلند شده؟
چه جورم!
کی هست؟
دلش می خواست خواهرش به یاد داشته باشد سیاوش و پریوش از بچگی به نام هم بوده اند.
پریوش به تو چیزی نگفته؟
نه، طوری شده؟
سیاوش با اون صحبت کرده، گفته می خواد باهاش ازدواج کنه.
پریوش چی گفته؟
بهش جواب نداده، یعنی یه جور دست به سرش کرده، گفته ما هر دومون بچه ایم.
غلط کرده.
این چه حرفیه پریچهر؟ پریوش هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده.
درست لنگه ی خودته پریمهر.

با پهن شدن سفره بزرگ ناهار، عمه مهتاب پرسید:
پس سیاوش کجاست؟
پریمهر گفت:
توی ماشین خوابیده.
مهتاب به پریوش نگاه کرد و گفت:
عمه جون، برو سیاوشو بیدار کن.
پریوش با تعجب پرسید:
من؟
عمه اخمی مصنوعی کرد و پرسید:
پس می خوای عمه با این پا دردش پاشه؟
پریوش بناچار از جا برخاست .سیاوش روی صندلی عقب دراز کشیده بود. در را گشود و آرام صدایش زد.
می خوایم ناهار بخوریم.
سیاوش سری تکان داد و سپس از جا برخاست و هر دو نزد سایرین بازگشتند. آقا جون نگاهی دقیق به سیاوش کرد و گفت:
نوه ی نازنین من چه اش شده؟
طوری نیست آقا جون، یه خرده کسر خواب دارم، سرم درد می کنه.
دایی فریبرز در ادامه حرف آقا جون گفت:
سر کیف نیستی ها! با سیاوش همیشه فرق داری.
سیاوش سر به زیر انداخت و در پاسخش گفت:
شما عادت کردین که همیشه منو شلوغ و پرجنب و جوش ببینین، یه روز که ساکت و آرومم صدای همه تون در اومده.
عزیز گفت:
واسه اینه که همه دوستت دارن و هیچ کس نمی خواد تو رو ناراحت ببینه.
من نوکر همه هستم، قربون شما برم عزیز جون.
هنگام بازگشت فریبرز پیشنهاد کرد تا قبل از شروع فصل زمستان یک روز هم در باغ او دور هم جمع شوند.
منصور و پریچهر سخت درگیر فراهم آوردن مقدمات جشن ازدواج پریماه و تکمیل جهیزیه ی او بودند و پریوش را به حال خود رها کرده بودند.
پاشو دخترم.
پریوش به علامت نفی سر تکان داد و گفت:
نمی خوام برم مدرسه.
چرا؟
مامان! من خیلی تنهام، شما اصلا به من توجه ندارین، فراموشم کردین.
مگه ممکنه که پدر و مادری بچه شونو فراموش کنن؟
عزیزم! وقتی پریماه عروسی کرد ورفت، فقط تو واسه من و بابات می مونی، مطمئن باش تمام وقتمو صرف تو می کنم.
اما من الان بهتون احتیاج دارم.
اما الان باید بر ی مدرسه.
نه نمی خوام برم ،مامان! خواهش می کنم پیشم بمون، یه دنیا برات حرف دارم.
پریوش آرامتر از لحظات پیش گفت:
مامان دو هفته پیش سیاوش با من حرف زد، در مورد آینده.
می دونم.
دختر با تعجب پرسید:
می دونی؟
پریمهر به من گفت.ما تصمیم گرفتیم تو رو به حال خودت بذاریم تا خوب فکر کنی و تصمیمتو بگیری.
اما من خیلی تنها مونده ام ،مامان از بس فکر کرده ام دارم دیوونه می شم.مامان من خیلی می ترسم.
از چی؟
از عاشق شدن.
اگه دلت واقعا کسی رو می خواد نباید از چیزی بترسی.خدا خودش همه جا همراه ماست.
اما من نمی دونم دلم چی می خواد. هنوز نمی دونم سیاوشو دوست دارم یا نه . دلم براش می سوزه، اما...
با دلسوزی مساله حل نمی شه. مهم خودتی.
اون از من بهتره، چرا باید منو انتخاب کنه؟
برای اینکه دوستت داره، برای اینکه عاشقته دخترم.
منم باید انتخابش کنم؟ مجبورم مامان؟
البته که نه، اگه دوستش نداری نباید این کارو بکنی.
مامان!
جونم.
فکر می کنی من می تونم زن خوبی باشم؟
پریچهر تبسمی کرد و گفت:
معلومه که می تونی، این چه حرفیه؟
ولی من شک دارم. من مثل دخترای دیگه نیستم. نمی تونم مثل بقیه ظرافت داشته باشم.
تو همین طوریشم ظریف و نازی. همون نگاه ساده و مهربونت به تمام دنیا می ارزه. به موقعش همه چیزو یاد می گیری.
سیاوش همه چی بلده، همه کاراشو خودش انجام می ده، آشپزیش خوبه پس چرا می خواد زن بگیره؟
عزیزم زن که فقط واسه کار کردن خلق نشده.زن موجب آرامش مرده، درست همان طور که مرد نقطه اتکا و اطمینان زنه. زن و مرد با هم تکمیل می شن.بدون هم هر دو ناقصن. سیاوش مثل پسر منه، ولی دلم می خواد دخترم همون جور که دوست داره زندگی کنه.
فدای مامان خوبم بشم، خیلی دوستت دارم.
زندگــی ...
به من آموخــــت...
همیشه منتظر حمله ی ....
احتمالیه کسی باشم ..........
که به او...
محبت فراوان کــــــــــردم............
:499:
پاسخ
 سپاس شده توسط cute flower ، னιSs~டεனσή ، FARID.SHOMPET ، L.A.78


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 17-06-2012، 19:37
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 17-06-2012، 20:04
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 17-06-2012، 20:34
RE: سیاوش - pink devil - 17-06-2012، 20:51
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 17-06-2012، 21:00
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 18-06-2012، 19:17
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 19-06-2012، 11:44
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 22-06-2012، 13:01
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 22-06-2012، 21:33
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 23-06-2012، 12:09
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 23-06-2012، 14:24
RE: سیاوش - ♥ Sky Princess♥ - 07-07-2012، 21:17
RE: سیاوش - pink devil - 07-07-2012، 21:25
RE: سیاوش - D-: - 26-07-2013، 7:04
RE: سیاوش - aCrimoniouSs - 07-08-2013، 18:11


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان