امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان ترسناک واقعی از خانواده ی خودم

#57
من که باور میکنم اصا یه داستان تعریف کنم
من اونموقه ها کلاس اول بودم مامانمم معاونه یه دبیرستان بود مدیره اون دبیرستانم دوسته صمیمیه مامانم بود منم همیشه بعده مدرسم می رفتم پیشه مامانم از اونجام میرفتم خونه ی دوستش اونروزو هیچ وقت یادم نمیره تا ساعت 11 شب خونشون بودم کسی نیومد دنبالم ساعت 12 بود که مامانم با پسرر عموم اومدن دنبالم مامان بزرگم(مامانه بابام)اونموقه خونه ی ما بود دیدم رفتیم خونه ی مامان بزرگم همین که رفتم تو فهمیدم مامان بزرگم فوت کرده خیلی من دوسش داشتم
شبش میترسیدم تو اتاقم بخوابم رفتم پیشه مامانم نصفه شب یهو پا شدم رفتم تو حال دیدم مامان بزرگم یه لباسه سرتا سر سفید پوشیده چهرشم نورانیه داره منو نگا می کنه چون اونموقه هام زمین گیر شده بود دیدم رو پاهاش وایساده رفتم مامانمو  بیدار کردم  اومدیم تو حال مامان بزرگم نبود
هیچکیم حرفمو باور نمی کنه
زود تــَــر  بِریـــد جِلـــو وآسهِ دَردُ دِل با خُــــــــــدآ عَجَلـــــــ♥ــه دآرم...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: یه داستان ترسناک واقعی از خانواده ی خودم - بغض ابر - 13-12-2013، 10:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان کوتاه عاشقانه
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان