01-07-2012، 14:59
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-07-2012، 15:08، توسط frozen✘girl.)
نفست چقدر شبیه
مردمک چشمم
دودو ... می زند
ترسیده ای ؟
خسته ای شبیه خودم؟
و هراسان شبیه ثانیه ها
سنگین مثل دقیقه ها
وساعتها را...
راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت می زنم
چشمهایم چقدر چرت می زنند
میان لالائی حقیقت
کجای این نبودنها
به بودنم می خندی؟
.
.
.
Aمردمک چشمم
دودو ... می زند
ترسیده ای ؟
خسته ای شبیه خودم؟
و هراسان شبیه ثانیه ها
سنگین مثل دقیقه ها
وساعتها را...
راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت می زنم
چشمهایم چقدر چرت می زنند
میان لالائی حقیقت
کجای این نبودنها
به بودنم می خندی؟
.
.
.
انگار
همین دیروز بود
که نشسته بودم روی پله حیرت
و نگاه می کردم به غروب
که گسترده می شد
روی سنگ فرش حیاط
و من دلم گرفته بود
مثل امروز
که نشسته ام روی آخرین پله انگار
همین دیروز بود
که نشسته بودم روی پله حیرت
و نگاه می کردم به غروب
که گسترده می شد
روی سنگ فرش حیاط
و من دلم گرفته بود
مثل امروز
که نشسته ام روی آخرین پله
و منتظر.
همین دیروز بود
که نشسته بودم روی پله حیرت
و نگاه می کردم به غروب
که گسترده می شد
روی سنگ فرش حیاط
و من دلم گرفته بود
مثل امروز
که نشسته ام روی آخرین پله انگار
همین دیروز بود
که نشسته بودم روی پله حیرت
و نگاه می کردم به غروب
که گسترده می شد
روی سنگ فرش حیاط
و من دلم گرفته بود
مثل امروز
که نشسته ام روی آخرین پله
و منتظر.
و منتظر.