ســــوتی های جـــالب مــــــا!!!(یه دیقه بیا تو دیگــــــه!)

[★~Ѕдула~★]

یه روز با دختر خالم داشتیم از جایی برمیگشتیم ماشین گیر نمیومد.دیگه گریمون در اومده بود! یه پسره مرام گذاشت، نگه داشت مارو سوار کرد. تو راه داشت با تلفن حرف میزد. وسط حرفاش گف آخه عزیزم، گفتم که کار واجب پیش اومده، نمیتونستم تهران بمونم، باید میومدم شیراز! حالا همون موقع از بقل برج میلاد رد میشدیم! دختر خالمم گف عجب مارمولکیه! من باید اینو لو بدم که دیگه واسه زن بدبختش خالی نبنده! هرچی گفتم ولش کن، خجالت بکش، این مارو نجات داده!!! چیکار داری به کار مردم. گوش نکرد!
شورو کرد بلند بلند حرف زدن! این برج میلاد تهران که میگن همینه؟!چه چراغایی داره ه ه ه ! راستی این تهران چقد بزرگ شده! اون دفه که اومدم تهران، به این بزرگی نبود تهران! من اصن آرزومه تو تهران زندگی کنم!(حالا خونشون تهرانه ها!) انقد تهران تهران کرد، که خانومش شنید و دعواشون شد و تلفنو قط کرد!
وااااااای! نمیدونید قیافه ی پسره چه شکلی شده بود! ما از ترس دیگه یه کلمه ام حرف نزدیم! خلاصه مارو رسوند.کرایه ام نگرف. گف مسافرکش نیستم!
دخترخالم با یکی از پسرای آشنای عموش که چن بار تلفنی حرف زده بودن، فردا شبش قرار بود بیاد همدیگه رو ببینن. این دیگه رو هوا بود! میگف تا حالا هیشکی مث این نبوده، اگه از قیافشم خوشم بیاد همینو قبول میکنم! فرداش پسره اومد دم در، دخترخالمم رفت پایین، 5 دیقه بعد برگشت! گفتم پ چرا برگشتی؟زد زیر گریه! گف دیدیدی چی شد؟ این همون پسره بود که دیروز مارو سوار کرد!وقتی منو دید میخواست تیکه تیکم کنه! بهم گف احمق! اونی که من دیروز داشتم میپیچوندمش، دختر رئیسمون بود! قرار بود امشب به اصرار باباش! بریم خاستگاریش! من چون تورو میخواستم داشتم میپیچوندمش! ولی با این کاری که کردی دیگه نه باید خاستگاری برم، نه سر کار! ینی اخراج! الانم تا دهنم وا نشده زودتر از جلو چشام دور شو، دیگه ریختتو نبینم!!!
نتیجه ی اخلاقی: وقتی کسی خیرش به شما میرسه، شمام خیرتون بهش برسه! زیرابشو زدی، خدا زیرابتو میزنه! دنیا دار مکافاته! بععععلهههههه!!!
__________________________________________

همسایمون یه بچه داره3،4سالشه. ازین گیر سه پیچاس! که هی میگن این چیه اون چیه، تا جواب ندی، بابای آدمو در میارن!
یه رو این تو پارک مارو گیر آورد! یه دسته کفتر نشسته بودن رو درختا، اومد گف خاله، این چیه؟گفتم کفتر. بعد دومیو دید. -این چیه؟!(یاد اون کیلیپ پیام اخلاقیه گنجیشکای تلویزیون افتادم! گفتم بذارمش سر کار! بعدا واسش خاطره میشه!) گفتم: قمری! -این یکی چیه؟ -یا کریم! -این چی؟ -چاهی! -این؟ -پا پر! -این طوقی! -این؟ -موسا کوتقی! -این؟ -هواپیما! -این؟ -توپولوف! -این؟ -اف500! -این؟ موشک با کلاهک هسته ای! -این؟ -شاتل فضایی!!! -این؟ -بابای بابات!!! -این؟ -دیگه کف کردم! بی انصاف کم نمیاورد! -باز گیر داد! خاله این، این؟ گفتم هیچی بابا، جوجو! یه دفه بچه یه حالی کرد! میپرید بالا پایین! بدو بدو رفت پیش مامانش، که : مامان دیدم، دیدم! جوجو دیدم!!!
بعدا مامانش اعتراف کرد از بس مخشو خورده فرستادش پیش من، گفته برو پیش خاله، هر وخ یه جوجو نشونت داد بیا بهم بگو!!!
من: 0__0
کفترا: ^_^
__________________________________________________

آقا! یه روز من خوابیده بودم،یه پسره زنگ زد خونمون.
گفت سلام عزیز دلم چطوری؟!
گفتم علیک سلام!شما؟
-قربونت برم!منو یادت نیس؟!
-نخیر.شما؟!
-خودتو لوس نکن!جیگر!نشناخت ی؟!
-نخیر.شما؟!
-عشقم مگه تو مریم نیستی؟!
-نخیر شما؟!!!
-زهر مار!پ دیگه به تو چه من کیم!گوشیو بذار!
-من: o_O
__________________________________________


نظر و سپاس فراموش نشه...