ارمینا...
چرا وقتی عاشق کسی میشم باتمام تلاش های که میکنم اون هیچ علاقه ای به من نداره....
وقتی از این عشق خسته میشم ...وقتی گریه های هرشبم تموم میشه واون هنوز منو نمیخواد تصمیم میگیرم تمومش کنم....
همه چی رو .. میتونم تموم کنم ومیکنم دیگه هیچ عشقی تو قلبم نمیمونه ...دیگه دوسش ندارم ...امـــا..
حالا که دوسش ندارم...اون تازه منو دوست داره...ولی چه فایده...
این چیزیه که یه بار دوبار نه...چندین بار برام اتفاق افتاده...
ولـــــــــی...
سرنوشت اینه و من باید بسازم....
الان میخوام عشق یکی رو بریزم بیرون... ولی نمیدونم چرا همون عادت دور انداختن بهم میگه....صــــــــبــــرکن...
چرا وقتی عاشق کسی میشم باتمام تلاش های که میکنم اون هیچ علاقه ای به من نداره....
وقتی از این عشق خسته میشم ...وقتی گریه های هرشبم تموم میشه واون هنوز منو نمیخواد تصمیم میگیرم تمومش کنم....
همه چی رو .. میتونم تموم کنم ومیکنم دیگه هیچ عشقی تو قلبم نمیمونه ...دیگه دوسش ندارم ...امـــا..
حالا که دوسش ندارم...اون تازه منو دوست داره...ولی چه فایده...
این چیزیه که یه بار دوبار نه...چندین بار برام اتفاق افتاده...
ولـــــــــی...
سرنوشت اینه و من باید بسازم....
الان میخوام عشق یکی رو بریزم بیرون... ولی نمیدونم چرا همون عادت دور انداختن بهم میگه....صــــــــبــــرکن...