02-07-2012، 11:57
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-07-2012، 11:58، توسط frozen✘girl.)
نیمه شب است
تو نیستی
صدایت اما هست
میان در و دیوار و قاب ها
و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...
بوی خاک و باران...
عطر تن تو را خوب می شناسم
هر بار صدایم که می زنی
پنجره را می گشایم
باد می پیچد میان گیسوانم
صورتم را به باران می سپارم
و اشک
نامه های خیس مرا
به چشم های تو می رساند...
تو همیشه فاصله را
با لهجه ی آسمان می گریی و من
غربتم را
با زبان دلی
که سخت دلتنگ است...
تو نیستی
صدایت اما هست
میان در و دیوار و قاب ها
و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...
بوی خاک و باران...
عطر تن تو را خوب می شناسم
هر بار صدایم که می زنی
پنجره را می گشایم
باد می پیچد میان گیسوانم
صورتم را به باران می سپارم
و اشک
نامه های خیس مرا
به چشم های تو می رساند...
تو همیشه فاصله را
با لهجه ی آسمان می گریی و من
غربتم را
با زبان دلی
که سخت دلتنگ است...