یكی بود یكی نبود
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو
با واژه ها بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم یا بنویسم،
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند.
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم،
می توانم بگویم آنگاه که با توام چه احساسی دارم
آنگاه که با توام،
احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز میکند.
آنگاه که با توام،
چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.
آنگاه که با توام،
چون امواج دریا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند.
آنگاه که با توام،
رنگین کمانی پس از توفانم
که پرغرور رنگهایش را نشان می دهد.
آنگاه که با توام،
گویی هرآنچه که زیباست ما را دربرگرفته است.
اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.
شاید واژ? «عشق»را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزارسو را بیان کند.
اما باز هم این واژه کافی نیست.
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم و باز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم.
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو
با واژه ها بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم یا بنویسم،
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند.
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم،
می توانم بگویم آنگاه که با توام چه احساسی دارم
آنگاه که با توام،
احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز میکند.
آنگاه که با توام،
چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.
آنگاه که با توام،
چون امواج دریا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند.
آنگاه که با توام،
رنگین کمانی پس از توفانم
که پرغرور رنگهایش را نشان می دهد.
آنگاه که با توام،
گویی هرآنچه که زیباست ما را دربرگرفته است.
اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.
شاید واژ? «عشق»را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزارسو را بیان کند.
اما باز هم این واژه کافی نیست.
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم و باز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم.