02-07-2012، 13:27
خانه تنهایی من
آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد / آنکه تنها شده بسیار ، مرا میفهمد چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام / که فقط ریزش آوار مرا میفهمد . . . از پاسخ من معلمان آشفتند / از دهانشان هر چه در آمد گفتند اما به خدا هنوز من معتقدم / از جاذبه تو ، سیب ها میافتند . . . هر دو چشمان تو دنیای من است ، گر نمیبینم تو را ، یادت نگهدار من است . . . ندارم لحظه ای از تو رهائی / امان از عشق و این رهائی تمام ترس من ناگفته پیداست / مبادا بین ما افتد جدائی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم…
...........
به طعنه گفت به من روزگار جانکاه است
به من !!!که هر نفسم آه از پی آه است!!
...........
ما نه سقراط نه افلاطونیم
منطق و فلسفه ی اکنونیم
هرچه همرنگ جماعت بشویم
باز هم وصله ی ناهمگونیم
...........
خداوندا اگر روزی بشر گردی
زحالم باخبر گردی
پشیمان میشوی از قصه ی خلقت
از این بودن
از این بدعت
نمیدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه زجری میکشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد / آنکه تنها شده بسیار ، مرا میفهمد چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام / که فقط ریزش آوار مرا میفهمد . . . از پاسخ من معلمان آشفتند / از دهانشان هر چه در آمد گفتند اما به خدا هنوز من معتقدم / از جاذبه تو ، سیب ها میافتند . . . هر دو چشمان تو دنیای من است ، گر نمیبینم تو را ، یادت نگهدار من است . . . ندارم لحظه ای از تو رهائی / امان از عشق و این رهائی تمام ترس من ناگفته پیداست / مبادا بین ما افتد جدائی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم…
...........
به طعنه گفت به من روزگار جانکاه است
به من !!!که هر نفسم آه از پی آه است!!
...........
ما نه سقراط نه افلاطونیم
منطق و فلسفه ی اکنونیم
هرچه همرنگ جماعت بشویم
باز هم وصله ی ناهمگونیم
...........
خداوندا اگر روزی بشر گردی
زحالم باخبر گردی
پشیمان میشوی از قصه ی خلقت
از این بودن
از این بدعت
نمیدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه زجری میکشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است