یک
دو
سه
.
.
.
خسته که میشوم کارم شمردن این قطره اشک هاست
و او میخندد
من زانوهایم را بغل میکنم و بیصدا میبارم
دفترم را باز میکنم و دلتنگیهایم را مینویسم
و او میخندد
از خدا میخواهم دلش را به سویم بکشد
نرم شود
التماسش میکنم
اما او .... میخندد
تنها چیزی که بر زبان می آورد
" من میدونم تو دیونه ای "
راستی تو بگو من دیوانه ام یا او ؟؟
دو
سه
.
.
.
خسته که میشوم کارم شمردن این قطره اشک هاست
و او میخندد
من زانوهایم را بغل میکنم و بیصدا میبارم
دفترم را باز میکنم و دلتنگیهایم را مینویسم
و او میخندد
از خدا میخواهم دلش را به سویم بکشد
نرم شود
التماسش میکنم
اما او .... میخندد
تنها چیزی که بر زبان می آورد
" من میدونم تو دیونه ای "
راستی تو بگو من دیوانه ام یا او ؟؟