04-07-2012، 10:46
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-07-2012، 10:48، توسط Roza.rad93.)
این صدای پای تنهایی از کوچه پس کوچه
های شهر است که به گوش میرسد
و حکایت از طلوع غم میکند
من در زاویه پنهان خویش
نشسته ام و دستهایم
به جست و جوی
اسمان رفته اند
اسمان در غم من مینالد
زمین از شیون های من به لرزه در ما اید
و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند
پس از رفتنت ارزوهایم را دفن خواهم کرد دفتر خاطراتم را به اب خواهم انداخت و قاب
عکس اتاقم را به پستوی زمان خواهم سپرد نبودنت را باور خواهم کرد و اجازه ورود
هیچ نگاهی را به رویاهایم نخواهم داد اما کاش قبل از رفتنت به گنجشک های شهر
بسپاری برق انتظار را در چشمانشان نگاه دارند
شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...
های شهر است که به گوش میرسد
و حکایت از طلوع غم میکند
من در زاویه پنهان خویش
نشسته ام و دستهایم
به جست و جوی
اسمان رفته اند
اسمان در غم من مینالد
زمین از شیون های من به لرزه در ما اید
و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند
پس از رفتنت ارزوهایم را دفن خواهم کرد دفتر خاطراتم را به اب خواهم انداخت و قاب
عکس اتاقم را به پستوی زمان خواهم سپرد نبودنت را باور خواهم کرد و اجازه ورود
هیچ نگاهی را به رویاهایم نخواهم داد اما کاش قبل از رفتنت به گنجشک های شهر
بسپاری برق انتظار را در چشمانشان نگاه دارند
شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...