04-07-2012، 12:05
در این دنیا چه تنهایم چه تنها خسته از دنیا با غم هایم با غم ها
نخواهم ماند در این ظلمت چه باید کرد در این غربت
کس ندارم از این دنیا چه تنهایم چه تنها
دل من خسته از فردا دلم رفته از این دنیا
ای غم دنیا؛ غم دنیا
از من و از دل چه خواهی خواهی ز غمم سخن بگویم تا بدانی!؟
ز بال بی پرم چه گویم ز چشم پر ز اشکم به که گویم
در این دنیا گناهم عاشقی بود دلیل هم تنهایی هام فقط همین بود
تا تو رفتی دلم تنهاترین شد میان سیل غم همش اسیر شد
کاش بودی تا ببینی که تنها شده ام بی تو از دست تو شاعر شده ام
باز رفتی و من باز مهاجر شده ام باز رفتی و من باز مسافر شده ام
تا تو رفتی ز خود بیزار شدم از این دنیا به این زودی سیراب شدم
بی تو در دنیا به ناچار زنده هستم در این روزا به امید فردا نشستم
تا تو آیی و دریابی مرا نمیدانم شاید از دنیا رفته باشم
تمام شعرم سخن از درد و غم شد چرا سهم من از دنیا این هم رنج شد
هرکه شعرم را خواند چه قدر غمگین شد
من که تقصیری نداشتم سرنوشتم این شد...
نخواهم ماند در این ظلمت چه باید کرد در این غربت
کس ندارم از این دنیا چه تنهایم چه تنها
دل من خسته از فردا دلم رفته از این دنیا
ای غم دنیا؛ غم دنیا
از من و از دل چه خواهی خواهی ز غمم سخن بگویم تا بدانی!؟
ز بال بی پرم چه گویم ز چشم پر ز اشکم به که گویم
در این دنیا گناهم عاشقی بود دلیل هم تنهایی هام فقط همین بود
تا تو رفتی دلم تنهاترین شد میان سیل غم همش اسیر شد
کاش بودی تا ببینی که تنها شده ام بی تو از دست تو شاعر شده ام
باز رفتی و من باز مهاجر شده ام باز رفتی و من باز مسافر شده ام
تا تو رفتی ز خود بیزار شدم از این دنیا به این زودی سیراب شدم
بی تو در دنیا به ناچار زنده هستم در این روزا به امید فردا نشستم
تا تو آیی و دریابی مرا نمیدانم شاید از دنیا رفته باشم
تمام شعرم سخن از درد و غم شد چرا سهم من از دنیا این هم رنج شد
هرکه شعرم را خواند چه قدر غمگین شد
من که تقصیری نداشتم سرنوشتم این شد...