گــفـتگـوے آزاد 【81】

[30Ḱᗩᔕ]

آیســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآن >_<
سام بچه ها (:

|: رُکـی >_< !؟

سلـآم {:

آیسآن رفتیم بازی کردیم اومدیم از شانس ما هم فکر کنم...|:
بیشتر از 20تا پسر بود |:
ما هم 4 یا 5 نفر بودیم (:
همین که رفتیم همه ما رو نیگاه کردن (:
هیچی نگفتن :|
رفتن جایگاه ها نشستن ما رو نیگاه کردن |:
ما هم رفتیم بدمینتون بازی کردیم |:
بعد یه پسره گفت من میخوام با این سویی شرت خوشگله ( من |: ) بازی کنم |:
بچه های ما هم کرم دارن گفتن: -_-
اره اره بیا باهاش بازی کن با پسرا قشنگ تر بازی میکنه |:
دوستم رفتن کنار بعد پسره راکت رو برداش گفت اگه من بردم باید باهام دوس شی اگر تو بردی هیچی نمیشه |:
من خواستم برم همه گفتن اووووووو معلومه که میبازه خخخ |:
بعد مجبور شدم بازی کنم آخرسر اون برد |:
اومد طرفم شماره بدع گفتم جلوتر بیای میزنمت |:
اومد جلو زدمش |:
بعدش میدونی چی شد؟؟؟؟ 0_0
حالا

گریه کرد رف مامانش رو آورد ^ _ ^
عجب رفقایه نامردی داری ! - _ ^

---

سلام به آل بکس ! ^ _ ^
سلام روکسی (:

سلام امیـــــــــــــــــــر ((((((((((((((((:
خوبی داداشی ؟ ^_^
چ خبرا (:
چ میکنی؟ (:

علیک (:
نه آجی ):
ناراحتی ! ):
دارم واسه ی تو پاسخ تایپ می کنم ^ _ ^