04-07-2012، 13:30
دلم می خواد از تو بنویسم
ببخش اگه احساسا تم مچاله شد ن
و دیگه اون طراوتو ندارن اما
منی که با زمزمه کردن اسمت به انتهای بارون می رسم
چه طور می تونم ازتو نگم؟
بذار این رهگذر خسته از دلواپسی
هر وقت شمعدونی سکوتشو به باغبون هدیه می ده از تو بگه
گاهی اونقد صدات می کنم که همه ی کوه های
دورتر از زادگاهمون صدامو می شنون
پرستوی مسافرم
خودت گفتی خبر اومدنتو از قاصدکای شاد وخندون بگیرم
هرچند از وقتی تنهام گذاشتی
دیگه قاصدکا پیشم نمیان
عطر گلارو حس نمی کنم
دیگه صدای قدم بارونو نمی شنوم
بوی سیب واسم معنایی نداره
اما بازم یادمه که خودت گفتی:
گنجیشکای عاشق هیچوقت دروغ نمیگن
امروز از گنجیشکا شنیدم که روزای شادی توراهن
بوی مهربونی رو حس کردم
آخه وقتی دستامو به طرف آسمون پرکشیدن
خداجون بهم امیدو هدیه کرد
آرامشو با تموم وجودم لمس کردم
پس تو هم به اتاق تنهایم بیا
من اینجا رو واست چراغونی کردم
بیا که گلای ارکیده دارن رو نیمکت می پوسن
منی که دلبسته ی پاییزم
دلم عطربهارو می خواد
میدونی چرا؟
آخه عشق همین نزدیکی ها داره پرسه می زنه
گوش کن، صداشو می شنوی؟؟؟
ببخش اگه احساسا تم مچاله شد ن
و دیگه اون طراوتو ندارن اما
منی که با زمزمه کردن اسمت به انتهای بارون می رسم
چه طور می تونم ازتو نگم؟
بذار این رهگذر خسته از دلواپسی
هر وقت شمعدونی سکوتشو به باغبون هدیه می ده از تو بگه
گاهی اونقد صدات می کنم که همه ی کوه های
دورتر از زادگاهمون صدامو می شنون
پرستوی مسافرم
خودت گفتی خبر اومدنتو از قاصدکای شاد وخندون بگیرم
هرچند از وقتی تنهام گذاشتی
دیگه قاصدکا پیشم نمیان
عطر گلارو حس نمی کنم
دیگه صدای قدم بارونو نمی شنوم
بوی سیب واسم معنایی نداره
اما بازم یادمه که خودت گفتی:
گنجیشکای عاشق هیچوقت دروغ نمیگن
امروز از گنجیشکا شنیدم که روزای شادی توراهن
بوی مهربونی رو حس کردم
آخه وقتی دستامو به طرف آسمون پرکشیدن
خداجون بهم امیدو هدیه کرد
آرامشو با تموم وجودم لمس کردم
پس تو هم به اتاق تنهایم بیا
من اینجا رو واست چراغونی کردم
بیا که گلای ارکیده دارن رو نیمکت می پوسن
منی که دلبسته ی پاییزم
دلم عطربهارو می خواد
میدونی چرا؟
آخه عشق همین نزدیکی ها داره پرسه می زنه
گوش کن، صداشو می شنوی؟؟؟