گــفـتگـوے آزاد 【82】

[Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ]

دیروز با دوستم رفتم بیرون -_-
توی خیابون یه پسره صدام کرد و آدرس پرسید -_-
رفیقِ پسر همسایمون بود -_-
بعد همون موقع که داشتم به پسره خونه پسر همسایمون رو میدادم دوسته مامانم رو دیدم -_-
سلام کردم ج سلاممو ندارد -_-
بعد پسره تشکر کرد و رفت -_-
فرداشش مامانم با عصابانیت اومد خونه گفت : -_-
.... شدهِ یه .... بی ..... ( سانسور )
تو به پسری آدرس دادی که بیاد خونه ما ؟
اخه اون موقع کسی هم خونه ما نبود منم بیرون بودم و...
هی من میگم نع میگه دروغ نگو کلاغه برام خبر آورده تو به یه پسره آدرس دادی اومد خونه ما >_<
الانم مامانم خونه نیست هر 3 دقیقه درمیون زنگ میزنه هم به خونه هم به موبایلم که ببینه خونم یا نع -_-
یدتر از همم اینه که از این به بعد میخوام منو تا مدرسم برسونه >_<
فاطی بدبخت شدم -_-
چ شتی بخورم؟ -_-

رکی؟؟؟|:

هنگیدم|:

چه اوضاع داغونی|:

این دوست مامان ها یا مامان دوستا خیلی لامصبن

خـبـر کش ناجور|:حالا فک کردن دختر خودشون از آسمون افتاده|:

مامانت اعتمادش رو از دست دادع|: باید دوباره اعتمادش رو به دست بیاری|: وگرنه تا دسشویی هم باهات راه میفته میاد دست از پا خطا نکنی|: