اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت همسایه فضول

#1
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است.

رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند.

مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد.

یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید.

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!

پاسخ
 سپاس شده توسط nne13 ، ღ narges ღ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
حکایت همسایه فضول - ツClas$i☪ J☯ ツ - 20-02-2014، 14:27

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Book حکایت *:*
Book حکایت•'•
Book حکایت
  حکایت مولانا (کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب)
  حکایت های جالب و خنده دار عبید زاکانی
  اندر حکایت «زندگانی مگسی»
  حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر.....
  حکایت شیخ و مریدان
  حکایت جالب مثل کله گرگی!
  داستان زیبا ازحاضر جوابی چرچیل (حکایت ) +عکس

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان