من و خورشيد
آب؟
بگو آب
و من روی تنت باران ببوسم.
...
برو
هرجا که میخواهی برو
اما
دورتر از يک نفس نرو.
آتش؟
بگو آتش
و من کف دستهام را
روی پوستت شعلهور کنم.
کلمات را مثل گلبرگ
زير پای تو میريزم
که راه گم نکنی
و بر کاغذم بمانی.
رحم؟
تو بگو رحم کن
من خدا را بين نفسهای تو
به التماس میاندازم.
ياس به نخ میکشم
کلمات را
به گردن تو میآويزم
که بوی من
خوابت را حرام کند.
از نديدنت هی میميرم
به اميد ديدنت
هی نو به نو
زنده میشوم.
تنها يک ميز برای من بخر
همين
و نان،
جوهرم که تمام شد
مرا هم ببر دلم باز شود
در بازار پرندگان،
بعد بيا روی ميز بخواب
ببين چه داستانی مینويسم
از آن ملافهی سفيد
و اندام تو.
چه انتظار بيهودهای است خورشيد
که تو را
به دستانم
هديه نخواهد داد!
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآيی
يا پاييز میرسی؟
حالا که در آغوش منی
شبها مرا میفرسايند
که بودنت در دستانم
از خيال به خاطره بدل شود
و مرا در نبودنت تجزيه کنند.
باز عاشقت شدم
داشتم آهنگی گوش میدادم
که شبيه موهای تو بود.
مثل يک جعبه جواهر
که در بيابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم باهات چکار کنم.
هيچ کس
دگمههای مرا
باز نکرده بود
جز تو
که می بستی و باز میکردی
نمیديدی دگمهی آستينت
به يقهام دوخته شده
و نگاهت بر لبهام.
دال يادم رفته بود يا ميم؟
بوسيدن که يادم نمی رود
عشق من!
.........................................................................
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
.......................................................................
دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است
مثل اینکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟
دچار یعنی چه؟
دچار یعنی عاشق
و
فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد
........................................................
چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
آب؟
بگو آب
و من روی تنت باران ببوسم.
...
برو
هرجا که میخواهی برو
اما
دورتر از يک نفس نرو.
آتش؟
بگو آتش
و من کف دستهام را
روی پوستت شعلهور کنم.
کلمات را مثل گلبرگ
زير پای تو میريزم
که راه گم نکنی
و بر کاغذم بمانی.
رحم؟
تو بگو رحم کن
من خدا را بين نفسهای تو
به التماس میاندازم.
ياس به نخ میکشم
کلمات را
به گردن تو میآويزم
که بوی من
خوابت را حرام کند.
از نديدنت هی میميرم
به اميد ديدنت
هی نو به نو
زنده میشوم.
تنها يک ميز برای من بخر
همين
و نان،
جوهرم که تمام شد
مرا هم ببر دلم باز شود
در بازار پرندگان،
بعد بيا روی ميز بخواب
ببين چه داستانی مینويسم
از آن ملافهی سفيد
و اندام تو.
چه انتظار بيهودهای است خورشيد
که تو را
به دستانم
هديه نخواهد داد!
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآيی
يا پاييز میرسی؟
حالا که در آغوش منی
شبها مرا میفرسايند
که بودنت در دستانم
از خيال به خاطره بدل شود
و مرا در نبودنت تجزيه کنند.
باز عاشقت شدم
داشتم آهنگی گوش میدادم
که شبيه موهای تو بود.
مثل يک جعبه جواهر
که در بيابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم باهات چکار کنم.
هيچ کس
دگمههای مرا
باز نکرده بود
جز تو
که می بستی و باز میکردی
نمیديدی دگمهی آستينت
به يقهام دوخته شده
و نگاهت بر لبهام.
دال يادم رفته بود يا ميم؟
بوسيدن که يادم نمی رود
عشق من!
.........................................................................
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
.......................................................................
دلم گرفته،دلم عجیب گرفته است
مثل اینکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
نکند دچار رگ پنهان رنگها هستی؟
دچار یعنی چه؟
دچار یعنی عاشق
و
فکر کن چقدر تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد
........................................................
چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟