مادر گفت ..من گفتم ... ما نوشتیم
ابر آبستن باران است
و قطره ها بی تـــــــــاب زاییده شدن
ابر حس مادرانه خود را نثار زمین کرد
قطره ها بوسه بر خاک می زنند
و در آغوش خاک گم می شوند
قطره دیگر باران نیست
قطره زاده شده است
تا مرحمی بر دل زخم خورده زمین باشد
کاش باران ببارد ...
شاعران محکوم اند
کاش می شد بدون واژه شعر گفت
آنوقت دیگر نیازی نبود به زبان های گوناگون
ترجمه اش کرد ...
کاش می شد شعر را روان کرد
تا پیرمرده خسته دوره گرد
قبای کهنه احساسش را در آن شست و شو دهد
کاش می شد شعر را تاباند
همچون پرتوهای سرکش خورشید
روی صورت خشکیده احساس!!
کاش می شد شعر را بو کرد
تا واژه، عطر سکر آور گل یاس را
تداعی گر شود در مشام
تشنه گمشدگی های آدمی
کاش می شد شعر را ناگفته خواند
کاش می شد احساس شاعر را فهمید
اما دیریست می گویند:
کاش ها را کاشتند و افسوس درو کردند!
شاعران محکوم شده اند
شعرها را واژه کنند .. تا وازه ها احساس شوند
شاعران محکوم اند!!
ابر آبستن باران است
و قطره ها بی تـــــــــاب زاییده شدن
ابر حس مادرانه خود را نثار زمین کرد
قطره ها بوسه بر خاک می زنند
و در آغوش خاک گم می شوند
قطره دیگر باران نیست
قطره زاده شده است
تا مرحمی بر دل زخم خورده زمین باشد
کاش باران ببارد ...
شاعران محکوم اند
کاش می شد بدون واژه شعر گفت
آنوقت دیگر نیازی نبود به زبان های گوناگون
ترجمه اش کرد ...
کاش می شد شعر را روان کرد
تا پیرمرده خسته دوره گرد
قبای کهنه احساسش را در آن شست و شو دهد
کاش می شد شعر را تاباند
همچون پرتوهای سرکش خورشید
روی صورت خشکیده احساس!!
کاش می شد شعر را بو کرد
تا واژه، عطر سکر آور گل یاس را
تداعی گر شود در مشام
تشنه گمشدگی های آدمی
کاش می شد شعر را ناگفته خواند
کاش می شد احساس شاعر را فهمید
اما دیریست می گویند:
کاش ها را کاشتند و افسوس درو کردند!
شاعران محکوم شده اند
شعرها را واژه کنند .. تا وازه ها احساس شوند
شاعران محکوم اند!!