به حق که بغض قلمم
برای صدای مهربان تو میترکد
و
چه بغض سنگینی از این دوری داشت
که با شنیدن زمزمهء عاشقانه مان
صورت پر از گناه مرا سیل برد
و قلمم به مهمان نوازی
سینه ام امد....................
بی پایان نیست
چون آخر هر بی پایانی را پایانی هست...!
بی انتها نیست
چون در انتهای هر بی انتهایی
انتهایی هم هست...
شاید آنقدر دوستت دارم که تنها خودت می دانی و نه هیچ کس...
شاید آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمی دانم...!!!
برای صدای مهربان تو میترکد
و
چه بغض سنگینی از این دوری داشت
که با شنیدن زمزمهء عاشقانه مان
صورت پر از گناه مرا سیل برد
و قلمم به مهمان نوازی
سینه ام امد....................
بی پایان نیست
چون آخر هر بی پایانی را پایانی هست...!
بی انتها نیست
چون در انتهای هر بی انتهایی
انتهایی هم هست...
شاید آنقدر دوستت دارم که تنها خودت می دانی و نه هیچ کس...
شاید آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمی دانم...!!!