06-07-2012، 17:00
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-07-2012، 17:04، توسط frozen✘girl.)
در خواب می دیدم شبی آتش گرفت این جـــان من
معشوق رفت از دست من از کف برفت ایمـان من
رویا حقیقت یافت تـــــا حسرت بمــــاند بر دلـــــم
جــــانم بسوزد در غمش گرید ز خون چشمـان من
شرح فــــــــــــراق دوست را باید شنید از آن لبی
چون می نوازد از دمش آتش زند دامــــــــــان من
روز و شبم پیوسته در این فـــــــکر می باشد چرا
رنـــــگ رخش پیدا نشد در پرده مـــــــــژگان من
خـــــــواهم گدایی بر در کویش شوم تا بنـــــــگرد
هرچند اندک گوشه ای آن یــــــار و آن جانان من
تسلیم می باشم اگر فرمـــــــان کند آن مهربـــــان
ای کاش می شد هر زمان گیرد به کف دستان من
انگشت حیرت بر دهـــــان دارم گناهم چیست این
کز من بگرداند همی رویش شه و سلطــــــان من
هر دم فـــــراقش ناله ها بر این دل بیمـــــار کرد
نوشیدن یک جـــــرعه از عشقش کند درمان من
مجنون تر از هر عاشقی در انتظــــــارم رخ دهد
لیلی رخ پنهان خود بر چشم خون گریــــــان من
یاری که در رویای من بر جـــــــانم آتش می زند
با دیدنش تابــــــان شود این دیده حیـــــــران من
ساعی غمش پنهان کند چون آرزویی بیش نیست
رویای دیدارش کند شاید گل افشان جــــــــان من
معشوق رفت از دست من از کف برفت ایمـان من
رویا حقیقت یافت تـــــا حسرت بمــــاند بر دلـــــم
جــــانم بسوزد در غمش گرید ز خون چشمـان من
شرح فــــــــــــراق دوست را باید شنید از آن لبی
چون می نوازد از دمش آتش زند دامــــــــــان من
روز و شبم پیوسته در این فـــــــکر می باشد چرا
رنـــــگ رخش پیدا نشد در پرده مـــــــــژگان من
خـــــــواهم گدایی بر در کویش شوم تا بنـــــــگرد
هرچند اندک گوشه ای آن یــــــار و آن جانان من
تسلیم می باشم اگر فرمـــــــان کند آن مهربـــــان
ای کاش می شد هر زمان گیرد به کف دستان من
انگشت حیرت بر دهـــــان دارم گناهم چیست این
کز من بگرداند همی رویش شه و سلطــــــان من
هر دم فـــــراقش ناله ها بر این دل بیمـــــار کرد
نوشیدن یک جـــــرعه از عشقش کند درمان من
مجنون تر از هر عاشقی در انتظــــــارم رخ دهد
لیلی رخ پنهان خود بر چشم خون گریــــــان من
یاری که در رویای من بر جـــــــانم آتش می زند
با دیدنش تابــــــان شود این دیده حیـــــــران من
ساعی غمش پنهان کند چون آرزویی بیش نیست
رویای دیدارش کند شاید گل افشان جــــــــان من