و کجایی سهراب...
آب را گل کردند...چشم ها را بستند...و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر...خم ها بر دل عشق کردند....
خون به چشمان شقایق کردند...تو کجایی سهراب...
که همین نزدیکی عشق را دار زدند...همه جا سایه دیوار زدند...
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است...
دل خوش سیری چند؟...
صبر کن سهراب...
قایقت جا دارد؟....
.
[b]
آه خدای بیداری های همیشگی...
باز تنهایم
باز می لرزد پای دل
باز لرزان است دست احساس
باز خواب آلودست کودک اشتیاق ...
باز کفشهای آهنین اراده ام تسلیم زنگار خستگی هاست
باز افتاد جام بلور اتفاق ...و شکست ...
باز من ماندم و راهی بی عبور
چگونه قدم بگذارم بر تکه های شکسته ی دلم ...!