15-03-2014، 23:29
مچمو تو دستش گرفت و بلافاصله احساس کردم چیزه خیس و نرمی رویه زخمم کشیده شد..سرمو برگردوندم و دیدم با کمال پرویی داره زخممو میمکه.. با تمامه توان سعی
کردم از خودم دورش کنم که گفت: میزاری کمکت کنم یا نه؟
زیره لب گفتم: اگه از همون اول اینکارو نمیکردی مجبور نبودی خودتو به زحمت بندازی..
چشماشو بست و میتونستم ببینم که از مکیدن زخمم داره لذت میبره؟
ـ آی....داری چیکار میکنی حیوون؟
بعده اینکه دوتا چیزه نوک تیز روی زخمم کشیده شدن داد زدم..بلافاصله ازم جدا شد و برعکس همه که دراین شرایط خون رو تف میکنن خون رو به پایین گلوش فرستاد..اه..پسره ی چندش...
یـه قـسـمـت از فـن فـیـکـیـه کـه میخونم!عـاشق خون آشامام♥_♥
ایـن الـان هـریـه در نقش خون آشآم!