10-07-2012، 9:26
(به یاد اون روزی که دیدمش)
یک نظر دیدم تو را از لابلای پنجره
هق هقی کردم بلند از انتهای حنجره
میچکید اشکم ز شوق دیدن چشمت عجیب
لرزشی افتاده بود بر روح و جان پیکره
خنده ای کردی و پرسیدی هنوز آواره ای؟
بغض کردم و گریه کنان گفتم بله
دیدنت را درورای خوابها جستم ولی
این حقیقت مانده است درخاطراتم یکسره
یک نظر دیدم تو را از لابلای پنجره
هق هقی کردم بلند از انتهای حنجره
میچکید اشکم ز شوق دیدن چشمت عجیب
لرزشی افتاده بود بر روح و جان پیکره
خنده ای کردی و پرسیدی هنوز آواره ای؟
بغض کردم و گریه کنان گفتم بله
دیدنت را درورای خوابها جستم ولی
این حقیقت مانده است درخاطراتم یکسره