گفتگوی آزاد نسخه ی 100 lol

[Ƒαкє ѕмιƖє]

بـیـمـارستان واس چی؟-_-

آرع مـرده گـفـت اگکه بچه نبودی میگرفتمت-_-خخخخ

آیـسـان محمد خیلی عخش بود انقده کـاری و خوب بود خیلی ازش خوشم اومده بود

ولی مـتـاسفانه فقد یه مشکل داشت فقط عین بـز به آدم نیگا میکرد ماموت سیب زمینی بی رگ-_-

دریغ از یه کلمه حرف-_- باش میگفتم یه ذرت بده میاورد میداد دست مامانم-_-جلوی خونوادم یه نیم نگا هم نمیداخت بهم

میرفتیم ساحل با پسر داییام میدیدیمش بهشون دست میداد سلام میکرد به من محل سگ هم نمیداد دلم میخواست جفت پا برم تو حلقش-_-

ولی خـعـلـی خفن به آدم نیگا میکرد وویییی آیسان بیرون کافه روی یکی از تخت ها نشسته بودم یه پسره اومد کنارم نشست پررو گفت عجب هوایی و شروع کرد...

وویییی بعدش من بلند شدم ممد بهش گفت برو اونور آقـا ^_^خـر کیف شـدم^_^ بعدش پسره رفت دو تا غـول بـا خـودش آورد نزدیک بود ممد بدخت کتک بخوره):

عـزیـزم^_^ازش پرسیدن دختره چیکارته؟بعد ممد بهشون گفت ننمه خواهرمه دوست دخترمه هعییییییی چـقـد خـوش بـودم اونـجآ خیلی خوب بود(:

تو واس چی بیمارستان!؟ |: ..

جیغغغغ وییی چ باحال و پُر هیجان فاطیییی ^_^ ..

خخخخ چ پسری بوداا (: ..

خوشگذشت پس حسابی ^_^ خوبه که خوشحالی ^_^