15-07-2012، 19:42
اسماعیلت شدم اما ابراهیمم نشدی ... میان هلهله ی گوسفندان و غفلت خداوند سرم را
بریدی ... من قربانی اعتمادم شدم ... به کدامین گناه ناکرده تازیانه زدی بر اعتمادم ... ؟!!
چرا لبخندم را ندیدی که سردی نگاهت بر روی لبانم یخ زد ... ؟!! فاحشه آن مردی است
که با همه میخوابد و میخواهد با باکره ازدواج کند ... ! آری تو فاحشه ای !!
عشق من با تو همانند بازی حــُکمی بود که من از دل مایه گذاشتم و تو از خشت ... !!
تو با نگاهت با نگاه سردت ویرانه ساختی مرا !! گاهی یک نگاه سرد روی زمستان را هم کم
میکند ... !! من خودم را کوچک کردم تا تو خودت را کوچک نبینی اما تو .....
بریدی ... من قربانی اعتمادم شدم ... به کدامین گناه ناکرده تازیانه زدی بر اعتمادم ... ؟!!
چرا لبخندم را ندیدی که سردی نگاهت بر روی لبانم یخ زد ... ؟!! فاحشه آن مردی است
که با همه میخوابد و میخواهد با باکره ازدواج کند ... ! آری تو فاحشه ای !!
عشق من با تو همانند بازی حــُکمی بود که من از دل مایه گذاشتم و تو از خشت ... !!
تو با نگاهت با نگاه سردت ویرانه ساختی مرا !! گاهی یک نگاه سرد روی زمستان را هم کم
میکند ... !! من خودم را کوچک کردم تا تو خودت را کوچک نبینی اما تو .....