17-04-2014، 19:07
یک روز…
عاشقم خواهی شد
برایم شعر خواهی گفت
دست تکان خواهی داد…
یک روز دستهایت یخ میزند
نامم که بیاید،
دلت میریزد
وقتی غریبه ای از کنارت میگذرد و
عطرش از همان عطرهای تلخی باشد
که من میزدم
یک روز
پنجره را خواهی گشود
با شالی روی شانه و
لیوان چایی در دست،
و با هر نسیمی که گونه هایت را لمس میکند
مرا به یاد خواهی آورد…
منی که سالهاست رفته ام…
عاشقم خواهی شد
برایم شعر خواهی گفت
دست تکان خواهی داد…
یک روز دستهایت یخ میزند
نامم که بیاید،
دلت میریزد
وقتی غریبه ای از کنارت میگذرد و
عطرش از همان عطرهای تلخی باشد
که من میزدم
یک روز
پنجره را خواهی گشود
با شالی روی شانه و
لیوان چایی در دست،
و با هر نسیمی که گونه هایت را لمس میکند
مرا به یاد خواهی آورد…
منی که سالهاست رفته ام…