17-07-2012، 16:57
کبوتران خندیدند
به این که چراهرروزبی هیچ منتی برایشان دانه می ریزم
من بازگریستم
به این که حتی انان هم محبت مراازسادگی ام می دانستند.
دل می خواستم ازتونه تن
تن فروش درشهرزیاداست
جایی خواندم فرقی ندارددخترباشی یاپسر
دل نداده تن بدهی فاحشه ای.
به این که چراهرروزبی هیچ منتی برایشان دانه می ریزم
من بازگریستم
به این که حتی انان هم محبت مراازسادگی ام می دانستند.
دل می خواستم ازتونه تن
تن فروش درشهرزیاداست
جایی خواندم فرقی ندارددخترباشی یاپسر
دل نداده تن بدهی فاحشه ای.