18-07-2012، 11:28
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-07-2012، 11:43، توسط مرواريد سرخ.)
يه روز غضنفر ميره كنار دريا عينك آفتابي مي زنه مي گه واي چقد نوشابه
مظفر رفت سربازي فرماندشون همه رو به صف كرد از اولي پرسيد اسمت چيه گفت علي قربان گفت اين چيه دستت گفت تفنگ قربان فرمانده داد زد گفت بايد بگي مادرم اين مثل مادرت قربان رفتو رفت تا رسيد به مظفر گفت اسمت چيه گفت مظفر قربان گفت اين چيه دستت گفت مادر علي قربان
يه روزيه پسره با نامزدش رفت بيرون داشتن با هم صحبت مي كردند دهن دختره بوي بد مي داد پسره پرسيد اه اين بوي چيه گفت نترس پل گذاشتم گفت حتما يكي اومده زير پل خرابكاري كرده
مظفر رفت سربازي فرماندشون همه رو به صف كرد از اولي پرسيد اسمت چيه گفت علي قربان گفت اين چيه دستت گفت تفنگ قربان فرمانده داد زد گفت بايد بگي مادرم اين مثل مادرت قربان رفتو رفت تا رسيد به مظفر گفت اسمت چيه گفت مظفر قربان گفت اين چيه دستت گفت مادر علي قربان
يه روزيه پسره با نامزدش رفت بيرون داشتن با هم صحبت مي كردند دهن دختره بوي بد مي داد پسره پرسيد اه اين بوي چيه گفت نترس پل گذاشتم گفت حتما يكي اومده زير پل خرابكاري كرده