امتیاز موضوع:
  • 19 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>

آنقدر خاطره دارم
که گاهی فکر می‌کنم چقدر پیرم
وقتی چشم‌هایم را می بندم و انگشتان پایم
به منقل زیر کرسی مادر بزرگ می‌چسبد
وقتی از رادیو، هر قصه‌ای می‌شنوم
ظهر جمعه می‌شود
و چای، از مزارع سیلان تا قهوه خانه‌های لاهیجان
تنها در استکان‌های کمر باریک
طعم چای می‌دهد
چشم‌هایم را می‌بندم و
صدبار جریمه می‌شوم
خط می‌خورم
و درخت انار باغچه، دلش خون می‌شود
همینکه می‌فهمد‌؛ مدیر مدرسه از شاخه‌هایش
چوب فلک ساخته‌ست
چشم‌هایم را می‌بندم و...
چقدر خاطره دارم
شنیده‌ام آدم‌ها پیش از آنکه بمیرند
تمام خاطره‌هاشان را دوره می‌کنند
و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود ..
<×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×>


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: <×♣بُغــ~ــضِ قَلـَ♥ــم نــُ×ــسخه ِ ✘ ωــہ × 3 ✘ ♣ ×> - bahare_021 - 03-05-2014، 21:09
رنگ - G*O*H*A*R - 17-04-2014، 13:07


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان