کاری نکنید اون جنی رو که دیدم تعریف کنم اما هر وقت فکرشو میکنم اشک میاد تو چشمام
توی شهریور بود من خونه پدر بزرگم بودم همه بیرون بودن بحز من وخاله و مادر بزرگم که اونا میخواستن برن بیرون تقریبا 7 بار گفتن تو هم بیا اما من گفتم نه نمیام و نمیترسم.
وقتی رفتن بیرون من همه چیرو خاموش کردم و توی سکوت کامل شروع کردم آهنگ های توی کامپیوتر داییم رو مرتب کردم که حال خونشون Lمانند هست و کامپیوتر آخرش گذاشتن.
اولش دیدم از توی زیر زمین یکی میزنه زیر پام و میکوبه دیوار به روی خودم نیاوردم
بار بعدی رفت توی اتاق پدر بزرگم شروع کرد سر و صدا اما بازم به روی خودم نیاوردم اعدیما نمیدونم چرا هر بار میخوایت نزدیکتر بشه بهم
بار بعدی اومد توی اتاق بعدی که نزدیک تر
اما بازم محل نزاشتم که اومد توی آشپز خونه و با ظرف ها ور رفتن منم دیگه مطمعن شدم یکی هست الکی بلند شدم رفتم حموم که کنا آشپز خونس دستمو شستم و دوباره اومدم سر جام بعدش خدا اون روزه نیاره
از کنارم با فاصله دو متر و نیم با سرعت زیاد و صدای ناهنجاری که انگار مثلا یه فوتی و دادی رو باهم میکس کنی رد شد صدا درآورد از خودش ما تا اون جایی که میدونم مشکی بود
منم کاری نمیتونستم بکنم نشستم سر جام اما من از قبل میدونستم که این خونه جن داره اما واسم مهم نیست هنوزم نمیترسم تنها وایسم خونشون
من کلی روی اون عکس آقای سلطان احساس کار کردم
اگه خودش انداخته باشش اون یه پیر زنه اما شاید باورتون نشه اما میخواد خود نمایی کنه
پس نتیجه گرفتم که آقا سلطان یه کاری کرده که اون جایی که داشته اون کارو انجام میداده همون پیر زنه هم بوده
منم همچین عکسی وقتی که کلاس چهارم دبستان بودم با عمه و عموهام و شوهر عمم که واقعا مذهبیه رفته بودیم سر خاک مادر بزرگم و خیلی از آشناهای دیگه اما موقع برگشت من و عمم یه بیست متری عقب مونده بودیم که من گفتم عمه بزار من یه عکس بندازم ببینم چه طوری میشه اما از قبل اطلاع داشتم که اگه توی تاریکی شب و دوربین بدون فلاش استفاده کنید جن نمیفهمه که شما قصد عکس گرفتم دارید ناگهانی باید رفتار کنید منم یک عکس انداختم و دیدم دوتا جن خووووووووشگل که میدیدیش میمردی افتاده بودن توی عکی اما دیگه توی هر مهمونی که میرفتیم پدر بزرگ مادریم گوشیمو میگرفت و به همه نشونش میداد که منم پاکش کردم
توی شهریور بود من خونه پدر بزرگم بودم همه بیرون بودن بحز من وخاله و مادر بزرگم که اونا میخواستن برن بیرون تقریبا 7 بار گفتن تو هم بیا اما من گفتم نه نمیام و نمیترسم.
وقتی رفتن بیرون من همه چیرو خاموش کردم و توی سکوت کامل شروع کردم آهنگ های توی کامپیوتر داییم رو مرتب کردم که حال خونشون Lمانند هست و کامپیوتر آخرش گذاشتن.
اولش دیدم از توی زیر زمین یکی میزنه زیر پام و میکوبه دیوار به روی خودم نیاوردم
بار بعدی رفت توی اتاق پدر بزرگم شروع کرد سر و صدا اما بازم به روی خودم نیاوردم اعدیما نمیدونم چرا هر بار میخوایت نزدیکتر بشه بهم
بار بعدی اومد توی اتاق بعدی که نزدیک تر
اما بازم محل نزاشتم که اومد توی آشپز خونه و با ظرف ها ور رفتن منم دیگه مطمعن شدم یکی هست الکی بلند شدم رفتم حموم که کنا آشپز خونس دستمو شستم و دوباره اومدم سر جام بعدش خدا اون روزه نیاره
از کنارم با فاصله دو متر و نیم با سرعت زیاد و صدای ناهنجاری که انگار مثلا یه فوتی و دادی رو باهم میکس کنی رد شد صدا درآورد از خودش ما تا اون جایی که میدونم مشکی بود
منم کاری نمیتونستم بکنم نشستم سر جام اما من از قبل میدونستم که این خونه جن داره اما واسم مهم نیست هنوزم نمیترسم تنها وایسم خونشون
من کلی روی اون عکس آقای سلطان احساس کار کردم
اگه خودش انداخته باشش اون یه پیر زنه اما شاید باورتون نشه اما میخواد خود نمایی کنه
پس نتیجه گرفتم که آقا سلطان یه کاری کرده که اون جایی که داشته اون کارو انجام میداده همون پیر زنه هم بوده
منم همچین عکسی وقتی که کلاس چهارم دبستان بودم با عمه و عموهام و شوهر عمم که واقعا مذهبیه رفته بودیم سر خاک مادر بزرگم و خیلی از آشناهای دیگه اما موقع برگشت من و عمم یه بیست متری عقب مونده بودیم که من گفتم عمه بزار من یه عکس بندازم ببینم چه طوری میشه اما از قبل اطلاع داشتم که اگه توی تاریکی شب و دوربین بدون فلاش استفاده کنید جن نمیفهمه که شما قصد عکس گرفتم دارید ناگهانی باید رفتار کنید منم یک عکس انداختم و دیدم دوتا جن خووووووووشگل که میدیدیش میمردی افتاده بودن توی عکی اما دیگه توی هر مهمونی که میرفتیم پدر بزرگ مادریم گوشیمو میگرفت و به همه نشونش میداد که منم پاکش کردم