امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی

#8
البته ایشون حکومت بلد بودن.راه آهن ساختن وخدماتی نیز عرضه کردند.
در زمان قاجار وپس از جنگ جهانی اول وهنگام آن کمونیست هارو می کشت وسر می برید.
میرزا کوچک خان از بلشیوک ها جدا شده بود وجنبش جنگل رو تاسیس کرد اما رضا شاه بازهم اونو کشت.
در همون دوران با آتاتورک می افتادن دنبال کمونیست ها وهمراه قزاق ها می کشتنشون.
می دونید که رضاشاه رئیس دیویزیون قزاق دولت موقت روسیه بودوبا بلشویک ها مخالف بود.
واینکه فردی باجذبه بود.پدربزرگ من تعریف می کرد که کسی جرات نگاه کردن در چشمانش را نداشت.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"دختر و افسر مرزی"

یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی
((...زنده باد صلح بین المللی,مرگ بر جنگ افروزان...))
استالین_آخرین سخنرانی سال 1952
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی - ☭Nicola☭ - 31-07-2012، 16:42


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان