❞ گُـفتگـوی آزاد نسـخه 149 ❝

[✘ЯØற!ηд✘]

تو اتاقشه با تبلت
هی میاد تو اتاق من میگه بیا بریم تو حیاط بازی هی گفتم برو نرفت یه دونه زدم تو گوشش بعد گریه کنان رفت تو اتاقش.اصابم از فوتبال خورد بود سر اون بدبخت خالی کردم

آخی بیچاره
منم طاها رو زدم البته اون گریه نکرد

اون که 5 سالشه گریه نکرد اون وقت ماهان که 5 سال از اون بزرگتره گریه کرد

خب تو محکم تر زدی|:
من آروم زدم
مبی می برم؟
تو وایبر پانی بهم پی ام داده صد بار

برو بهش بگو 5 شنبه حسابتو میرسم
به منم پی ام داده
الان خودم بش میگم نمیخواد بگی

تو نمیری؟
مبی برام دعا کن خواب... رو ببینم