14-07-2014، 6:57
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-07-2014، 7:05، توسط روناك عاشق.)
[rtl]من زخم های بی نظیری به تن دارم[/rtl]
[rtl]اما تو مهربان ترینشان بودی[/rtl]
[rtl]عمیق ترینشان[/rtl]
[rtl]عزیز ترینشان[/rtl]
[rtl]بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند[/rtl]
[rtl]عشق من…خنجرت کولاک کرد…[/rtl]
دم از بازی حکـــــــم میزنی ... !
دم از حکــم دل میزنی
پس به زبان " قمــــــــــار " برایت میگویم !
... قمـــار زندگی را به کسی باختم که " تک " " دل " را با " خشـــت " برید
جریمه اش " یک عمر"" حســــرت" شد!
... باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید " بُــر" زد
[rtl]اما تو مهربان ترینشان بودی[/rtl]
[rtl]عمیق ترینشان[/rtl]
[rtl]عزیز ترینشان[/rtl]
[rtl]بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند[/rtl]
[rtl]عشق من…خنجرت کولاک کرد…[/rtl]
تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد که
روزی می گفت تنهایت نمی گذارم .......!
و این قدرت را کسی به من داد که
روزی می گفت تنهایت نمی گذارم .......!
مينويسم دوستت دارم!!
نگو تكراريست...
شايد روزي نبودم تا تكرارش كنم...
دم از بازی حکـــــــم میزنی ... !
دم از حکــم دل میزنی
پس به زبان " قمــــــــــار " برایت میگویم !
... قمـــار زندگی را به کسی باختم که " تک " " دل " را با " خشـــت " برید
جریمه اش " یک عمر"" حســــرت" شد!
... باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید " بُــر" زد
ایـטּ روزها غرق سـڪوتم...
سـڪوتے برگرفتـﮧ از تنهایے...
سـڪوتے ڪـﮧ בر پشت فریاבهاے بے صـבایم است
בلگیرم از פֿـوבم ، از سـڪوتے ڪـﮧ نمیشڪنـב...
از لبانے ڪـﮧ نمے פֿـنـבنـב ، و از چشمانے ڪـﮧ بے روح شـבه انـב...
ایـטּ روزها آسماלּ פֿـاڪسترے است...
سـڪوتے برگرفتـﮧ از تنهایے...
سـڪوتے ڪـﮧ בر پشت فریاבهاے بے صـבایم است
בلگیرم از פֿـوבم ، از سـڪوتے ڪـﮧ نمیشڪنـב...
از لبانے ڪـﮧ نمے פֿـنـבنـב ، و از چشمانے ڪـﮧ بے روح شـבه انـב...
ایـטּ روزها آسماלּ פֿـاڪسترے است...
وانمود ...
عبور می کنم هر شب ...
از کنار نیمکت های خالیه پارک ...
طوری که انگار کسی درنیمکت های اخرین ...
انتظار مرا می کشد ........
و به انجا که میرسم بغض گلویم
را می گیرد و باید وانمود کنم
که باز هم دیر رسیده ام ...
عبور می کنم هر شب ...
از کنار نیمکت های خالیه پارک ...
طوری که انگار کسی درنیمکت های اخرین ...
انتظار مرا می کشد ........
و به انجا که میرسم بغض گلویم
را می گیرد و باید وانمود کنم
که باز هم دیر رسیده ام ...
تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت
فقــط یــک کلمـــــــه اسـت
میگـــــــــــذرد
امـــــا جان میگرد تا بگـــــــذرد
فقــط یــک کلمـــــــه اسـت
میگـــــــــــذرد
امـــــا جان میگرد تا بگـــــــذرد
امروز رگ احساسم را با " تیغ بی تفاوتی" زدم...!!!
قید احساسم را زده ام اما.......
تو راحت باش...!
قید احساسم را زده ام اما.......
تو راحت باش...!