03-08-2014، 14:32
چرا برخی نظام های ایدئولوژیک و مکتب های علمی از علوم انسانی می ترسند؟ رابطه این دو با یکدیگر در چیست؟
ترس برخی نظام های ایدئولوژیک و مکتب های علمی از علوم انسانی ناشی از توانایی علوم انسانی در آشکار کردن آنها ست.
اینکه بعضی از نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی میترسند، از آن روست که میدانند علوم انسانی میتواند پاشنهی آشیل آنها
را نشان دهد. چرا برخی نظامهای ایدئولوژیک از رشتههای مهندسی و پزشکی هیچ هراسی ندارند؟ در نظامهای لیبرالیسم و سوسیالیسم
که علوم فنی و مهندسی و پزشکی رشد میکردند و رشدهای خوبی هم می کردند. اما علوم انسانی اتحاد جماهیر شوروی با علوم انسانی
در آمریکا فاصله داشت. برخی نظامهای ایدئولوژیک میدانند که چیزی که میتواند آنها را از میدان بهدر کند، لزوما حضور ایدئولوژیهای
دیگر نیست بلکه رشد علوم انسانی نیز میتواند ضعف آنها را نشان دهد.
یک وجه ضرورت علوم انسانی این است که ما از طریق علوم انسانی میتوانیم ایدئولوژیها را نقد کنیم.
چه ایدئولوژیهای دینی، چه ایدئولوژی های غیردینی. ما با علوم انسانی ست که میتوانیم تا حدودی بفهمیم
ایدئولوژیها چقدر تعابیر نادرست دارند و از طریق ایدئولوژی ها می توانیم دست به قضاوت ارزشی درباره علوم
انسانی بزنیم. برخی ایدئولوژیها قدرت تضعیف ندارند. زیرا یک بیماری دارند و آن این است که نامستدلاند و چیز
نامستدل نمیتواند چیزی را از بین ببرد. برخی علوم انسانی نیز در طول تاریخ نشان دادند که نمی توانند تمام مشکلات
بشری را حل کنند و نیاز به ایدئولوژی -دینی و غیر دینی- داشته و دارند.
علوم انسانی از دو منظر علمی و ایدئولوژیک اخته شده است. از منظر درونی که ریشه در فقر نظری دارد و
از بعد بیرونی که ریشه در ایدئولوژی و سیاست دارد. البته بعد بیرونی بر بعد درونی تقدم زمانی داشته و به شدت حوزه نظری
را تحت تاثیر قرار داده است. منظور از فقر نظری ناتوانی علوم انسانی ما در زمینه نظریه پردازی است. اگر یکی از ویژگیهای علم را
پیش بینی بدانیم هر نظریه و هر فرضیه ای به نوعی در صدد پیش بینی آینده یا علل اتفاقات گذشته است و قابلیت و کارآمد بودن
یک فرضیه علمی و یک نظریه را می توان از درست یا اشتباه بودن پیش بینی های آن سنجید.
متاسفانه در حوزه علوم انسانی ایران، گاهی نمی شود پژوهشی انجام داد و دست به پیش بینی زد و
وقتی پیش بینی انجام می گیرد برخی از آنها اشتباه از آب در می آید که این مسئله ریشه در فقر نظری دارد.
یعنی اندیشمندان حوزه علوم انسانی و اجتماعی ما توانایی ارایه نظریه هایی را ندارند که بتواند واقعیتهای موجود
را به خوبی پیش بینی و تبیین کند. همچنین کارآیی یک نظریه را می توان از توانایی آن در حل مشکلات و معضلات
آن حیطه دانست که در این حوزه نیز مشکلات بسیاری در جامعه علمی وجود دارد. در کل اگر دیدگاه تجربی فلسفه
علم به علوم (و بویژه علوم انسانی) را قبول داشته باشیم، تجارب و رویدادها، نظرات و فرضیه های علمی ارایه شده
را چندان مورد تایید قرار نمی دهند. البته این خوشبینانه ترین حالت است، زیرا غالبا ما به نظریه پردازی و تولید فرضیه
نمی پردازیم، چه برسد به اینکه تجربه و گذشت زمان اشتباه یا درست بودن آنها را به ما اثبات کند.
درصد زیادی از علوم انسانی کشور ما متاثر از سوسیالیم و لیبرالیسم و ... است ولی جامعه ما جامعه ای اسلامی
است و بر طبق مبانی اسلامی بنا شده است. نگاهی که در تصویر اصلی نوشته متبلور است ، این است که هر
ایدئولوژی از سوی علم طرد می شود و علم نگاهی خصمانه و هیولا انگارانه ای به ایدئولوژیک دارد. حال سوال این
است که مسئولین و دانشمندان و در حالت کلی تر نظام ایدئولوژیک اسلامی از علوم انسانی می ترسد یا مشکل
دیگری در بومی سازی و اسلامی کردن علوم انسانی در حال اتفاق است؟
به نظر خیلی از سیستم های ظاهرا غیر ایدئولوژیک هم ایدئولوژیک هستند. مثلا خود سیستم علمی که ژورنال ها و ژورنالیست ها
توسط افرادی خاص هدایت میشوند. کشورهای لیبرال به محققینی که کمی افکار سوسیالیستی داشته باشند بودجه ای اختصاص
نمی دهند و برعکس. بنابراین میشود علوم انسانی را داشت آن هم فقط آنگونه ای که نظامی و حکومتی آن را هدایت و دستچینش می کند.
موضوعی که مطرح است علاوه بر نظام های ایدئولوژیک ، برخی مکتبهای علمی نیز دچار این ترس می شوند و آن همان سیطره
یافتن یک اندیشه در زمان خاصی از تاریخ است. زمانی روانکاوی و رفتارگرایی تقریبا روح حاکم بر ادبیات پژوهش روان شناسی بودند
و هر نظریه ای غیر از این دو به سختی توانایی عرض اندام داشت. اما امروزه عکس این موضوع صادق است و رویکردهای شناختی و
نوروساینس در حال جولان هستند. پس علاوه بر برخی نظام های ایدئولوژیک برخی مکتب های علمی نیز از ایدئولوژیک های دیگر ترس
دارند و ترجیح می دهند ادبیات غالب پژوهش در یک زمان خاص بر محور مکتب آنها بچرخد. در مورد روانشناسی گاهی یک موضوع داغ
میشود و خارج از آن موضوع نمیشود حرف زد اگر هم حرفی زده بشود شنیده نمیشود. البته روان شناسی تمام علوم انسانی نیست،
اما این نگاه خیلی بهش آسیب زده است. همان آسیب را میتوان با حمایت از یک نظریه روانشناسی در مقابل یک نظریه دیگر وارد کرد.
سوالی که مطرح می شود این است که مگر بدون ایدئولوژی علم شکل میگیرد ؟ در پاسخ باید گفت نباید ایدئولوژی را با فلسفه یکی
در نظر گرفت. ایدئولوژی دارای قضاوت ارزشی در نوع نگرش به جهان پیرامونی ست. اما در علم قضاوت ارزشی و پیش فرض ها جایی ندارند.
در آخر می توان گفت که علم می تواند توسط ایدئولوژی "اداره" بشود و باید یا نبایدی وجود ندارد که علم نباید توسط ایدئولوژی اداره شود
و این حرف غلط است که تماما ایدئولوژی ها باید توسط علم مورد ارزیابی قرار بگیرند. علم هم گاهی باید توسط ایدئولوژی ها مورد ارزیابی
قرار بگیرد. زمانی که ایدئولوژی ها اداره کننده علم باشند، "حقیقت" به خطر نمی افتد بلکه زمانی حقیقت به خطر می افتد که علم تماما
اداره کننده ایدئولوژی ها باشد. این که بگوییم افراد با یک لنز خاص (قضاوت های ارزشی) دنیا را نگاه می کنند پس حقیقت به خطر افتاد، حرف درستی نیست.
ترس برخی نظام های ایدئولوژیک و مکتب های علمی از علوم انسانی ناشی از توانایی علوم انسانی در آشکار کردن آنها ست.
اینکه بعضی از نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی میترسند، از آن روست که میدانند علوم انسانی میتواند پاشنهی آشیل آنها
را نشان دهد. چرا برخی نظامهای ایدئولوژیک از رشتههای مهندسی و پزشکی هیچ هراسی ندارند؟ در نظامهای لیبرالیسم و سوسیالیسم
که علوم فنی و مهندسی و پزشکی رشد میکردند و رشدهای خوبی هم می کردند. اما علوم انسانی اتحاد جماهیر شوروی با علوم انسانی
در آمریکا فاصله داشت. برخی نظامهای ایدئولوژیک میدانند که چیزی که میتواند آنها را از میدان بهدر کند، لزوما حضور ایدئولوژیهای
دیگر نیست بلکه رشد علوم انسانی نیز میتواند ضعف آنها را نشان دهد.
یک وجه ضرورت علوم انسانی این است که ما از طریق علوم انسانی میتوانیم ایدئولوژیها را نقد کنیم.
چه ایدئولوژیهای دینی، چه ایدئولوژی های غیردینی. ما با علوم انسانی ست که میتوانیم تا حدودی بفهمیم
ایدئولوژیها چقدر تعابیر نادرست دارند و از طریق ایدئولوژی ها می توانیم دست به قضاوت ارزشی درباره علوم
انسانی بزنیم. برخی ایدئولوژیها قدرت تضعیف ندارند. زیرا یک بیماری دارند و آن این است که نامستدلاند و چیز
نامستدل نمیتواند چیزی را از بین ببرد. برخی علوم انسانی نیز در طول تاریخ نشان دادند که نمی توانند تمام مشکلات
بشری را حل کنند و نیاز به ایدئولوژی -دینی و غیر دینی- داشته و دارند.
علوم انسانی از دو منظر علمی و ایدئولوژیک اخته شده است. از منظر درونی که ریشه در فقر نظری دارد و
از بعد بیرونی که ریشه در ایدئولوژی و سیاست دارد. البته بعد بیرونی بر بعد درونی تقدم زمانی داشته و به شدت حوزه نظری
را تحت تاثیر قرار داده است. منظور از فقر نظری ناتوانی علوم انسانی ما در زمینه نظریه پردازی است. اگر یکی از ویژگیهای علم را
پیش بینی بدانیم هر نظریه و هر فرضیه ای به نوعی در صدد پیش بینی آینده یا علل اتفاقات گذشته است و قابلیت و کارآمد بودن
یک فرضیه علمی و یک نظریه را می توان از درست یا اشتباه بودن پیش بینی های آن سنجید.
متاسفانه در حوزه علوم انسانی ایران، گاهی نمی شود پژوهشی انجام داد و دست به پیش بینی زد و
وقتی پیش بینی انجام می گیرد برخی از آنها اشتباه از آب در می آید که این مسئله ریشه در فقر نظری دارد.
یعنی اندیشمندان حوزه علوم انسانی و اجتماعی ما توانایی ارایه نظریه هایی را ندارند که بتواند واقعیتهای موجود
را به خوبی پیش بینی و تبیین کند. همچنین کارآیی یک نظریه را می توان از توانایی آن در حل مشکلات و معضلات
آن حیطه دانست که در این حوزه نیز مشکلات بسیاری در جامعه علمی وجود دارد. در کل اگر دیدگاه تجربی فلسفه
علم به علوم (و بویژه علوم انسانی) را قبول داشته باشیم، تجارب و رویدادها، نظرات و فرضیه های علمی ارایه شده
را چندان مورد تایید قرار نمی دهند. البته این خوشبینانه ترین حالت است، زیرا غالبا ما به نظریه پردازی و تولید فرضیه
نمی پردازیم، چه برسد به اینکه تجربه و گذشت زمان اشتباه یا درست بودن آنها را به ما اثبات کند.
درصد زیادی از علوم انسانی کشور ما متاثر از سوسیالیم و لیبرالیسم و ... است ولی جامعه ما جامعه ای اسلامی
است و بر طبق مبانی اسلامی بنا شده است. نگاهی که در تصویر اصلی نوشته متبلور است ، این است که هر
ایدئولوژی از سوی علم طرد می شود و علم نگاهی خصمانه و هیولا انگارانه ای به ایدئولوژیک دارد. حال سوال این
است که مسئولین و دانشمندان و در حالت کلی تر نظام ایدئولوژیک اسلامی از علوم انسانی می ترسد یا مشکل
دیگری در بومی سازی و اسلامی کردن علوم انسانی در حال اتفاق است؟
به نظر خیلی از سیستم های ظاهرا غیر ایدئولوژیک هم ایدئولوژیک هستند. مثلا خود سیستم علمی که ژورنال ها و ژورنالیست ها
توسط افرادی خاص هدایت میشوند. کشورهای لیبرال به محققینی که کمی افکار سوسیالیستی داشته باشند بودجه ای اختصاص
نمی دهند و برعکس. بنابراین میشود علوم انسانی را داشت آن هم فقط آنگونه ای که نظامی و حکومتی آن را هدایت و دستچینش می کند.
موضوعی که مطرح است علاوه بر نظام های ایدئولوژیک ، برخی مکتبهای علمی نیز دچار این ترس می شوند و آن همان سیطره
یافتن یک اندیشه در زمان خاصی از تاریخ است. زمانی روانکاوی و رفتارگرایی تقریبا روح حاکم بر ادبیات پژوهش روان شناسی بودند
و هر نظریه ای غیر از این دو به سختی توانایی عرض اندام داشت. اما امروزه عکس این موضوع صادق است و رویکردهای شناختی و
نوروساینس در حال جولان هستند. پس علاوه بر برخی نظام های ایدئولوژیک برخی مکتب های علمی نیز از ایدئولوژیک های دیگر ترس
دارند و ترجیح می دهند ادبیات غالب پژوهش در یک زمان خاص بر محور مکتب آنها بچرخد. در مورد روانشناسی گاهی یک موضوع داغ
میشود و خارج از آن موضوع نمیشود حرف زد اگر هم حرفی زده بشود شنیده نمیشود. البته روان شناسی تمام علوم انسانی نیست،
اما این نگاه خیلی بهش آسیب زده است. همان آسیب را میتوان با حمایت از یک نظریه روانشناسی در مقابل یک نظریه دیگر وارد کرد.
سوالی که مطرح می شود این است که مگر بدون ایدئولوژی علم شکل میگیرد ؟ در پاسخ باید گفت نباید ایدئولوژی را با فلسفه یکی
در نظر گرفت. ایدئولوژی دارای قضاوت ارزشی در نوع نگرش به جهان پیرامونی ست. اما در علم قضاوت ارزشی و پیش فرض ها جایی ندارند.
در آخر می توان گفت که علم می تواند توسط ایدئولوژی "اداره" بشود و باید یا نبایدی وجود ندارد که علم نباید توسط ایدئولوژی اداره شود
و این حرف غلط است که تماما ایدئولوژی ها باید توسط علم مورد ارزیابی قرار بگیرند. علم هم گاهی باید توسط ایدئولوژی ها مورد ارزیابی
قرار بگیرد. زمانی که ایدئولوژی ها اداره کننده علم باشند، "حقیقت" به خطر نمی افتد بلکه زمانی حقیقت به خطر می افتد که علم تماما
اداره کننده ایدئولوژی ها باشد. این که بگوییم افراد با یک لنز خاص (قضاوت های ارزشی) دنیا را نگاه می کنند پس حقیقت به خطر افتاد، حرف درستی نیست.