19-07-2011، 14:49
سحر باباد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو بالطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست
بدین راه و روش می رد که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
و رای حدتقریرست شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور :cool: پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهرا و چه می پرسی در وهمت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخان تا کی
در یغ آن سایه ی همت که بر
نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرد مند است
خدایا منغمم گردان بدرویشی و خردمندی
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور :cool: پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

همایی چون تو عالی قدر حرص استخان تا کی

نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرد مند است

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی