. \"رفتن\" !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
ماندن!ماندن اما بهانه میخواهد.دستی گرم,نگاهی مهربان,دروغهای دوست داشتنی,دوستتارمهایی که میشنوی اما باور نمی کنی,یک فنجان چایی بوی عود یک اهنگ مشترک خاطرات تلخ و شیرین...وقتی بخواهی بمانی حتی اگر چمدانت پر از دلخوری باشئ خالی اش میکنی و باز هم میمانی.....میمانی و وقتی بخواهی بمانی نم باران را رگبار میبینی و بهانه اش میکنی برای نرفتنت!اری امدن دلیل می خواهد...ماندن بهانه....و رفتن هیچکدام...!!!!! این کاملش بود

سیمین بهبهانی:
وصیت کرده ام بعد از مرگم:همراه من دو تا فنجان چایی هم دفن کنند!!
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید....
بهر حال دلخوریها کم نیست از بندگانش....
همانهایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند و بی خداحافظی رفتند.....





