29-08-2014، 15:52
زمانه دانشجوییم یبار یکی از این همکلایسهای
روشن فکرمون یروز منو دعوت کرد خونشون
که مثلا به پدرمادرش معرفی کنه.
قبل اینکه بریم تو بهم گفت
راستی عموم هم خونه ماست
فقط عموم کمی کم داره ( یعنی خیلی کم داره)
بپا سره کار نری!! یه لبخند معنی دارکردم ورفتیم
داخل دیدم باباش با کت شلوار مارکدارش. اومده پشت در پیشواز
با کلی. ژست فلاکسی. دس بکمر
دستم دراز کردم گفتم سلام کیوان هستم
خیلی لردی رفتیم نشستیم
دختره رفت که چایی بیاره. باباش شروع کرد
از مزایایه زمونه شاه و امکاناتش گفتن
منم که میخواستم. بگم
آره عاقا منم بلدم. دیگه اوج گرفتم و
از دیکتاتوریه سفید بگیر تا هرمونیوتیک داشتم
نظر میدادم
دیدم صدای پچ پچ میاد از آشپزخونه توجه نکردم
بعد باباش گفت آقا کیوان. من میرفتم کافه رویال
یعنی وقتی منو میدیدن گوگوش میومد میشست رواین پام [ یهو چشام گرد شد ]
ادامه داد. .. داریوشم. میشست رو این پام
یعنی دیگه داشتم منفجر میشدم دیدم از توآشپزخونه ضدای خنده همکلاسیم با یه دختره دیگه داره میاد
پویش[همکلاسیم] اومد جلودر آشپزخونه
گفت عمو جون بیا. واست فرنی درس کردم
گفتم پس پدرت کو؟
با پوزخند گقت. هنوز نیومدن
منم برگشتم گفتم. پس مادرِ تو ----
صدای خنده اونیکی دختر یهو قط شد.
دقیقا درست حدث زدین
مادرش بود که داشت مثل دختربچه ها میخندید
یعنی. تا دوترم از تو امیر کبیر بچه ها. آصا داریوش صدام میکردن
روشن فکرمون یروز منو دعوت کرد خونشون
که مثلا به پدرمادرش معرفی کنه.
قبل اینکه بریم تو بهم گفت
راستی عموم هم خونه ماست
فقط عموم کمی کم داره ( یعنی خیلی کم داره)
بپا سره کار نری!! یه لبخند معنی دارکردم ورفتیم
داخل دیدم باباش با کت شلوار مارکدارش. اومده پشت در پیشواز
با کلی. ژست فلاکسی. دس بکمر
دستم دراز کردم گفتم سلام کیوان هستم
خیلی لردی رفتیم نشستیم
دختره رفت که چایی بیاره. باباش شروع کرد
از مزایایه زمونه شاه و امکاناتش گفتن
منم که میخواستم. بگم
آره عاقا منم بلدم. دیگه اوج گرفتم و
از دیکتاتوریه سفید بگیر تا هرمونیوتیک داشتم
نظر میدادم
دیدم صدای پچ پچ میاد از آشپزخونه توجه نکردم
بعد باباش گفت آقا کیوان. من میرفتم کافه رویال
یعنی وقتی منو میدیدن گوگوش میومد میشست رواین پام [ یهو چشام گرد شد ]
ادامه داد. .. داریوشم. میشست رو این پام
یعنی دیگه داشتم منفجر میشدم دیدم از توآشپزخونه ضدای خنده همکلاسیم با یه دختره دیگه داره میاد
پویش[همکلاسیم] اومد جلودر آشپزخونه
گفت عمو جون بیا. واست فرنی درس کردم
گفتم پس پدرت کو؟
با پوزخند گقت. هنوز نیومدن
منم برگشتم گفتم. پس مادرِ تو ----
صدای خنده اونیکی دختر یهو قط شد.
دقیقا درست حدث زدین
مادرش بود که داشت مثل دختربچه ها میخندید
یعنی. تا دوترم از تو امیر کبیر بچه ها. آصا داریوش صدام میکردن