چه زيباست بخاطر تو زيستن ...
و براي تو ماندن... به پاي تو بودن... و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن ... !
اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست ... !
بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست ... !
چه زيباست بخاطر تو زيستن ...
ثانيه ها را با تو نفس کشيدن ... زندگي را براي تو خواستن ... !
چه زيباست عاشقانه ها را براي تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگي... !
چه زيباست بيقراري براي لحظه ي آمدن و بوئيدنت ... !
براي با تو بودن و با تو ماندن ... براي با هم يکي شدن ... !
کاش به باور اين همه صداقت و يکرنگي مي رسيدي !
اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست ...!!!!
و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد ... !
ردپايت در دلم ماند ...
تورفتی رد پايت دردلم ماند
شکوه خنده هايت دردلم ماند
دلم را با که خوش کرده بودم
غروب ماجرايت دردلم ماند
شريک دردهايم بودی اما
غم بی انتهايت در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاييز
بهار با صفايت دردلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفرکردی صدايت دردلم ماند
و حالا مثل يک رويای برفی
تو رفتی رد پايت دردلم ماند ...
مزار من
بارون می باره و تو رو دوباره پيشم می بينم
اشک تو چشام حلقه ميشه دوباره تنها می شينم
قول بده وقتی تنها ميشم بازم بيای كنار من
شبهای جمعه كه می ياد می يای سر مزار من ...
و براي تو ماندن... به پاي تو بودن... و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن ... !
اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست ... !
بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ و ناشکيباست ... !
چه زيباست بخاطر تو زيستن ...
ثانيه ها را با تو نفس کشيدن ... زندگي را براي تو خواستن ... !
چه زيباست عاشقانه ها را براي تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگي... !
چه زيباست بيقراري براي لحظه ي آمدن و بوئيدنت ... !
براي با تو بودن و با تو ماندن ... براي با هم يکي شدن ... !
کاش به باور اين همه صداقت و يکرنگي مي رسيدي !
اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست ...!!!!
و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد ... !
ردپايت در دلم ماند ...
تورفتی رد پايت دردلم ماند
شکوه خنده هايت دردلم ماند
دلم را با که خوش کرده بودم
غروب ماجرايت دردلم ماند
شريک دردهايم بودی اما
غم بی انتهايت در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاييز
بهار با صفايت دردلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفرکردی صدايت دردلم ماند
و حالا مثل يک رويای برفی
تو رفتی رد پايت دردلم ماند ...
مزار من
بارون می باره و تو رو دوباره پيشم می بينم
اشک تو چشام حلقه ميشه دوباره تنها می شينم
قول بده وقتی تنها ميشم بازم بيای كنار من
شبهای جمعه كه می ياد می يای سر مزار من ...