18-01-2015، 21:40
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-01-2015، 21:42، توسط mohsen30man.)
چشمانش را گشود، ساکت و مبهم بود، قلبش به شماره افتاده بود، دوباره صدای در زدن به گوشش رسید اینبار همراه با ناله های وحشتناک....
از ترس قوت حرکت کردن نداشت، ناگاه تنها چراغ رومیزی اش شروع به روشن و خاموش شدن کرد. به جز صدای ناله هیچ صدایی به گوش نمیرسید.
دخترک به دستگیره در خیره بود، حتی توان پلک زدن نداشت. صدای دور شدت پایی به گوشش خورد.
صدای ناله به گوشش نمیرسید، سکوت فضای اتاق را پر کرده بود. چراغ رومیزی هم نای روشن ماندن را نداشت، آرام آرام خاموش شد.
اتاق در تاریکی مطلق به سر میبرد. باد شروع به وزیدن کرد، ناگاه پنجره اتاق باز شد، اینبار صدای گریه و ضجه به گوشش میرسید.
خیلی ترسیده بود.
به آرامی بلند شد به طرف پنجره حرکت کرد تا پنجره را ببندد. به پنجره نرسیده بود که با صدای جیز جیز چراغ مطالعه آمد و روشن شد. دخترک رویش را برگردادن که ناگاه صدای به هم خورن پنجره بلند شد، دخترک از ترس نقش زمین شد...
این داستان ادامه دارد....
خوشم اومد....
هرکی موافقه این داستان رو ادامه بدم سپاس بده.
از ترس قوت حرکت کردن نداشت، ناگاه تنها چراغ رومیزی اش شروع به روشن و خاموش شدن کرد. به جز صدای ناله هیچ صدایی به گوش نمیرسید.
دخترک به دستگیره در خیره بود، حتی توان پلک زدن نداشت. صدای دور شدت پایی به گوشش خورد.
صدای ناله به گوشش نمیرسید، سکوت فضای اتاق را پر کرده بود. چراغ رومیزی هم نای روشن ماندن را نداشت، آرام آرام خاموش شد.
اتاق در تاریکی مطلق به سر میبرد. باد شروع به وزیدن کرد، ناگاه پنجره اتاق باز شد، اینبار صدای گریه و ضجه به گوشش میرسید.
خیلی ترسیده بود.
به آرامی بلند شد به طرف پنجره حرکت کرد تا پنجره را ببندد. به پنجره نرسیده بود که با صدای جیز جیز چراغ مطالعه آمد و روشن شد. دخترک رویش را برگردادن که ناگاه صدای به هم خورن پنجره بلند شد، دخترک از ترس نقش زمین شد...
این داستان ادامه دارد....
خوشم اومد....
هرکی موافقه این داستان رو ادامه بدم سپاس بده.