04-04-2015، 14:48

شعرهایم با هوای شهر تهران جور نیست
گرچه راه خانه تا این شهر چندان دور نیست
ازدحام سایه ها در لا به لای برج ها ...
در دل این سرزمین انگار اصلا نور نیست
شب در این وادی سراسر روشنی دارد ولی
نور آن از جنس نار روی کوه طور نیست
مردمانش خوب اما ... شهر جور دیگریست
قندها شیرین نمی ماند، نمک ها شور نیست
برگ ها بی شاخه هست و شاخه هایش بی درخت
گر درختی تاک باشد، میوه اش انگور نیست
زیر هر پایی صدای خش خش یک برگ هست
روی گل اما صدای وز وز زنبور نیست
در جنوب شهر ... بستم چشم تا باور کنم
بوی تریاک و صدای منقل و بافور نیست
پارک بودم، مرد لاتی رو به من لبخند زد
حتم دارم خنده ی با ترس بی منظور نیست
کودکی می رفت از عرض خیابان ...، زیر شد
پس فقط چشمان نابینا در اینجا کور نیست
زد ... و بعد از لحظه ای کوتاه از آنجا گریخت
جز پلیسی که نبود آنجا، کسی مأمور نیست
پیرمردی در غروب سالمندان می نوشت
آرزویش جز رمیدن در پناه گور نیست
شاعر تهرانی من، باز هم تهران بمان
آن چنانی هم که می گویم هوا ناجور نیست