دخترا هم بلدن انتقام بگیرن(طنز)

[m@hsa 12]

دخترا هم انتقام میگیرن حواستون باشه


امروز داخل جشن تولد دوستم دیدمش... کسی که سالها سعی میکردم فراموشش کنم... چند سال از ان روزا میگذرد و من هنوزم نمی توانستم او را از افکارم دور کنم.. همیشه در خیالم بوده است..



در همه حال.



در خواب



در بیداری


در هرکاری که انجام می دادم.


مرا نشناخت.. ادم ها خیلی بی معرفتن ... چند سال گذشته بود . چهره من به کلی تغییر کرده بود ولی چهره او همان طور بود که مانده بود... دستش را به طرفم دراز کرد.. دستش را فشردم ولی هیچ احساسی بهم دست نداد.. نه حس عاشقانه ای و نه چیز دیگری...


روزگار با من چه کرده بود که این گونه شده بودم؟ یادم نمی رود.. چقدر التماسش کردم. اما نماند که نماند. حال انکه روبرویم بود و من هیچ حسی بهش نداشتم اما هنوزم در فکر انتقام بودم در فکر اینکه چرا مرا ترک کرد .. ایا نمی دانست تنهایی چه کاری با من خواهد کرد؟ نمی دانست برود دیوانه میشوم؟ میدانست ولی بازم رفت...


-سلام


-سلام


کنارم نشست. تعداد زیادی مهمان در جشن تولد دوستم حضور داشتند. باهام حرف میزد سعی در جلب نظر و توجه ام داشت اما من دیگر ان دختر قبلی نبودم خودت مرا تغییر دادی.


-چطورین؟ حالتون خوبه؟


چقدر در حرفایش نیرنگ دیده میشد ولی من دیگر ادم قبلی نبودم که با این حرفا دگرگون شم. سرد سرد باهاش رفتار کردم تا بالاخره بلند شد و به جمع مهمان های دیگر پیوست. جشن تولد دوست عزیزم مریم بود... در فکر عملی کردن نقشه ام بودم.. به داخل اشپز خانشان رفتم .. در کابینت را باز کردم دقیقا جایی که همیشه مرگ موش را نگه داری میکرد. درون جیبم قرار دادم.


زمان بریدن کیک به چشمای امیر خیره شدم... نگاهش به نگاهم برخورد کرد.. لبخندی تحویلش دادم... معلوم بود متعجب است اما زودی خودش را جمع کرد.. انگار که این لبخند ها پیشش چیزی نباشد. تیکه ای از کیک را بریدم و .....


-بفرمایید کیک...


با لبخندی ساختگی کیک را تعارفش کردم.. نگاهم کرد و با لبخند جواب داد : ممنون.


شروع به خوردن کیک کرد که باعث خوشحالی من شد..


فهمیدم که احساس خفگی می کند.. به سرفه افتاد.. زمان اجلش رسیده بود..


زیر گوشش جوری که کسی نشنود گفتم : منم الناز همان دختری که ترکش کردی چقدر به پایت افتادم چقدر التماست کردم اما افسوس که نشد.. حالا به مرگت انتقامم را خواهم گرفت..


دقایقی گذشت پس چرا نمرد؟


بعد از مدتی سرفه کردن، هنگامی که با تعجب به حرفای من گوش می داد گفت : چرا این کیک این قدر شور بود؟
تازه نگاه کردم دیدم اینکه مرگ موش نیس تخیلی شدم ههههه نمکه