18-05-2015، 16:17
چارپایه را از وسط برمی دارم،
می گذارم کنار پنجره،
دیگر با آن رفیق شده ام،
با این طناب آویزان از سقف هم،
دستی به پشتش می زنم،
می گذارم همین جا باشد
(شاید برای وقتی دیگر).
فعلاً که آفتاب تو تابیده.
فعلاً که انتظاری دیگر روزم را قشنگ کرده است.
فعلاً که جادوی جمله دهان تو دست از من برنمی دارد.
می نشینم روی چهارپایه.
دیوانه وار لبخند می زنم.
زل می زنم به طناب.
انگار آونگ ساعتی قدیمی دارد لحظه هایم را شماره می کند.
(شهاب مقربین)
می گذارم کنار پنجره،
دیگر با آن رفیق شده ام،
با این طناب آویزان از سقف هم،
دستی به پشتش می زنم،
می گذارم همین جا باشد
(شاید برای وقتی دیگر).
فعلاً که آفتاب تو تابیده.
فعلاً که انتظاری دیگر روزم را قشنگ کرده است.
فعلاً که جادوی جمله دهان تو دست از من برنمی دارد.
می نشینم روی چهارپایه.
دیوانه وار لبخند می زنم.
زل می زنم به طناب.
انگار آونگ ساعتی قدیمی دارد لحظه هایم را شماره می کند.
(شهاب مقربین)