03-06-2015، 9:04
از نگاهَت پُشتِ شیشه تا خُدا راهی نبود چشمهایت گه گُداری باز و گه گاهی نبود
تا نخستین برگِ فصلِ سبز افتاد از درخت طاقتَت شد طاق و افتادی تو هم بر رویِ تخت
آی،سی،یو جایِ یک پروانه ی پُر اَجر شد این سه حرفِ انگلیسی صد الفبا زَجر شد
دستهایت سردِ سرد و رنگهایت زردِ زرد دستْ سرد و رنگْ زرد و قافیه شد درد و درد
فکر می کردم که داری می زنی خود را به خواب فکر ما را باش!نقشی بی هویَت روی آب
واژه ی دلتنگی ام جا مانْد،پشتِ شیشه ها اشک می بارم ولی شد خشک دیگر ریشه ها
هیچ بندی از تَنَت تا روزِ آخر وا نشد قلبِ تو در یک جهان با این بزرگی جا نشد
مویِ سُرخِ رویِ پیشانیِ تو بی شانه مانْد شانه ی مویَت به رویِ طاقچه در خانه ماند
روزِ جمعه هشتِ فروردین دلت آرام شد کارِ تو در روزِ موعود عاقبت انجام شد
وقتِ رفتن هیچ کس پیشَت نبود ای نازنین من بمیرم چون که تنها سر نهادی بر زمین
چند روز است از تو می گویم فقط مادر بزرگ خاطره می سازم از تو خط به خط مادر بزرگ
باز تنها،باز خسته،باز غم مادر بزرگ بی تو اوضاعم چنین شد باز هم مادر بزرگ
نیستی،حِسّم ولی پیوسته لَمست می کند با خیالی باز و چشمی بسته لمست می کند
نیستی،شعرم به سُرعت می دَوَد دنبالِ تو وعده ی ما خطّ پایان،شعرم آنجا مالِ تو
خوب می دانم چه باید از تو در دفتر نوشت می نویسم بال زد مادربزرگم تا بهشت
تا نخستین برگِ فصلِ سبز افتاد از درخت طاقتَت شد طاق و افتادی تو هم بر رویِ تخت
آی،سی،یو جایِ یک پروانه ی پُر اَجر شد این سه حرفِ انگلیسی صد الفبا زَجر شد
دستهایت سردِ سرد و رنگهایت زردِ زرد دستْ سرد و رنگْ زرد و قافیه شد درد و درد
فکر می کردم که داری می زنی خود را به خواب فکر ما را باش!نقشی بی هویَت روی آب
واژه ی دلتنگی ام جا مانْد،پشتِ شیشه ها اشک می بارم ولی شد خشک دیگر ریشه ها
هیچ بندی از تَنَت تا روزِ آخر وا نشد قلبِ تو در یک جهان با این بزرگی جا نشد
مویِ سُرخِ رویِ پیشانیِ تو بی شانه مانْد شانه ی مویَت به رویِ طاقچه در خانه ماند
روزِ جمعه هشتِ فروردین دلت آرام شد کارِ تو در روزِ موعود عاقبت انجام شد
وقتِ رفتن هیچ کس پیشَت نبود ای نازنین من بمیرم چون که تنها سر نهادی بر زمین
چند روز است از تو می گویم فقط مادر بزرگ خاطره می سازم از تو خط به خط مادر بزرگ
باز تنها،باز خسته،باز غم مادر بزرگ بی تو اوضاعم چنین شد باز هم مادر بزرگ
نیستی،حِسّم ولی پیوسته لَمست می کند با خیالی باز و چشمی بسته لمست می کند
نیستی،شعرم به سُرعت می دَوَد دنبالِ تو وعده ی ما خطّ پایان،شعرم آنجا مالِ تو
خوب می دانم چه باید از تو در دفتر نوشت می نویسم بال زد مادربزرگم تا بهشت