امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

✘♥ بُغــض قلــم ✘ ♥ نُـωـخـــہ پنجُــــم ♥ ✘

  نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی رو از رو زمین جمع می کرد .

ــ بهش گفتمـ : کمک می خوای ؟

+ گفت : نه

ــ گفتم خسته میشی بزار خوب کمکت کنمـ

+ گفت : نه ، خودمـ جمع می کنمـ

ــ گفتمـ : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟


+ نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبمـ ..  این تیکه های قلب منه که شکسته .

خودمـ باید جمعش کنمـ

ــ بعدش گفت : می دونی چیه رفیق، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن،


وقتی می خوای یه دل پاک و بیریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته


می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوامـ تیکه هاش رو بسپرمـ به دست

صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده

میخوامـ بدمـ بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته

قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره

گفتٌ تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازمـ دور شد .

و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیمـ

دلمـ می خواست بهش بگـمـ خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ،

انگاری فهمید تو دلم چی گفتمـ .



برگشت و گفت : رفیق ، دلـمـ رو به دست هر کسی نسپردم اون برای


من هر کسی نبود , من برای اون هر کسی بودمـ .


گفتٌ اینبار رفت سمت دریا ..

سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ✘♥ بُغــض قلــم ✘ ♥ نُـωـخـــہ پنجُــــم ♥ ✘ - eɴιɢмαтιc - 23-06-2015، 1:35


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان