17-07-2015، 18:04
(آخرین ویرایش در این ارسال: 17-07-2015، 18:23، توسط mr.destiny.)
دقت کردین تو بعضی اوقات سوم شخصی بعضی اوقات اول شخص
یعنی گاهی داری خودتو میبینی که اینکار و اونکارو انجام میدی
و گاهی داری با چشم سر خوابتو میبینی
خواب جنگلت اول شخص بود یا سوم شخص
و من اصلا نمیدونم گزینه نقل قول به چه دردی میخوره
خب و یه خواب دیگه هم مال چند سال پیشه البته اون زمان که بچه بودم برام ترسناک بود ولی الآن نه
خواب دیدم خونه بابابزرگم بودم و اونا داشتند یه چیزی میساختند یعنی بنا و کارگر آورده بودند
چی میساختند نمیدونستم
من رفتم سراغ حیاط پشتی
یکم تاریک بود رفتم سمت دستشویی
متوجه شدم که با دستشویی واقعی فرق داره یعنی شکل یه تونله
یه تونل پیچ در پیچ
یه دفعه یه چیزی از تاریکی اومد بیرون یکم چاق و کوتاه بود شکل دونه های توی برنامه شادونه و سرزمین دونه ها
اومد از پشت منو محکم گرفت من هی سعی میکردم در برم نمیشد
ولی بالاخره از حلقه دستش اومدم بیرون و با عجله رفتم سمت مادرم
کارگری که برا بابا بزرگم کار میکرد از کنارم رد شد و یه نگاه هولناک به من کرد و رفت سمت تاریکی
رفتم پیش مامانم و گفتم مامان یه جن اونجاست
مامانم گفت :آبجیت اون کجاست
به اطراف نگاه کردم
نبود گفتم مامان یعنی جنا بردنش؟
یعنی گاهی داری خودتو میبینی که اینکار و اونکارو انجام میدی
و گاهی داری با چشم سر خوابتو میبینی
خواب جنگلت اول شخص بود یا سوم شخص
(17-07-2015، 17:58)amirff نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.نه شمشیره مال اون فلشخوری که گفتم مال اون بود
(17-07-2015، 17:49)-Arad- نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یه جنگل سحرآمیز با حیوونای عجیب
چقد تخیلی :cool:
حیوونا چه شکلی بودن ؟
چرا جنگله سحرامیزه ؟
اون وقت اونا فقط بیننده بودی یا راه میرفتی ؟
تنها یا با کسی بودی ؟
ترسیده بودی ؟
(17-07-2015، 13:30)13790 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیشب هم یه خواب باحال دیدم
خواب دیدم من و یکی از بچه های فلشخور و دو تا پسر دیگه تو حیاط خونه بابابزرگم بودیم
امام زمان(عج)هم با مابود(ای کاش تو واقعیت نصیبمون بشه)
ما قرار بود از امام زمان(عج)محافظت کنیم و یه اسم مستعار هم داشتند
بعد یه دفعه چند نفر اومدن بهمون حمله کردند
ناگهان زمین زیر پامون خالی شد و افتادیم پایین
یکی از پسرا آتیش گرفت بعدش نمیدونم کی بود ولی خودی بود یه نیزه به سمتش پرت کرد ولی اون جاخالی داد
بعدش رئیس دشمن که خیلی هیکلی بود با محافظش اومدن به ما نزدیک شدن
ما هممون روی زمین افتاده بودیم
بعد من یه دفعه یه ملاقه دیدم برش داشتم و پرتش کردم سمت دشمن و خورد به پهلوی رئیسشون و بعد متوجه شدم اون تنهاست و محافظاش نیستند بعد من یه شمشیر پیدا کردم و پرت کردم طرفش و رفت تو پهلوش اونم سمشیرو کشید و حمله کرد طرفم منم یه صندلی دیدم
اون بهم حمله کرد و شمشیر را بلند کرد که من یه لگد به صندلی زدم و صندلی خورد به شکمش
نمیدونم چی شد ولی مرد بعدش دیدم هوا روشن شده ولی از رفقام خبری نیست
ولی صداشون از روی پشت بوم میادفریاد میزدم و صداشون میکردم
یکی شون گفت بیا پیدامون کن
هر کار کردم متوجه نشدم کجان
واقعا معلومه نویسنده ایی !!!
من که حال نداشتم اینقد رو بخونم اما چون زحمت کشیدی خوندم![]()
تو حیاط خونه پدربزرگت شمشیر بود ؟
کاشکی ما هم از این پدربزرگ ها داشتیم![]()
الان برات نقل قول شد اگه نه چطوری باید نقل قول کنم ؟
و من اصلا نمیدونم گزینه نقل قول به چه دردی میخوره
خب و یه خواب دیگه هم مال چند سال پیشه البته اون زمان که بچه بودم برام ترسناک بود ولی الآن نه
خواب دیدم خونه بابابزرگم بودم و اونا داشتند یه چیزی میساختند یعنی بنا و کارگر آورده بودند
چی میساختند نمیدونستم
من رفتم سراغ حیاط پشتی
یکم تاریک بود رفتم سمت دستشویی
متوجه شدم که با دستشویی واقعی فرق داره یعنی شکل یه تونله
یه تونل پیچ در پیچ
یه دفعه یه چیزی از تاریکی اومد بیرون یکم چاق و کوتاه بود شکل دونه های توی برنامه شادونه و سرزمین دونه ها
اومد از پشت منو محکم گرفت من هی سعی میکردم در برم نمیشد
ولی بالاخره از حلقه دستش اومدم بیرون و با عجله رفتم سمت مادرم
کارگری که برا بابا بزرگم کار میکرد از کنارم رد شد و یه نگاه هولناک به من کرد و رفت سمت تاریکی
رفتم پیش مامانم و گفتم مامان یه جن اونجاست
مامانم گفت :آبجیت اون کجاست
به اطراف نگاه کردم
نبود گفتم مامان یعنی جنا بردنش؟